کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزغب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزغب
لغتنامه دهخدا
مزغب . [ م ُ زَغ ْ غ َ ] (ع ص ) (صفت برای برگها) صاحب زغب . کرکین . باردار. پرزدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کرک دار.
-
مزغب
لغتنامه دهخدا
مزغب . [ م ُ غ ِ ] (ع ص ) چوزه ٔ موی ریزه ٔ زرد برآورده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
پرزدار
لغتنامه دهخدا
پرزدار. [ پ ُ ] (نف مرکب ) مُزَغَّب . پرزه دار.
-
ازغب
لغتنامه دهخدا
ازغب . [ اَ غ َ ] (ع ص ) صاحب زَغَب . پُرزدار. مزغّب . || انجیر بزرگ و خیار کوچک زغب دار. || اسب ابلق . || شتر خاکسترگون . || کوه که سپیدی او بسیاهی آمیخته بود. (منتهی الارب ). ج ، زُغب . || (ن تف ) نعت تفضیلی از مزغب . مزغب تر.
-
ذوخمل
لغتنامه دهخدا
ذوخمل . [ خ َ م َ ] (ع ص مرکب ) مزغب .ذوزغب . پرزدار. کرک ور.
-
ذوزغب
لغتنامه دهخدا
ذوزغب . [ زَ غ َ ] (ع ص مرکب ) پرزدار. کرک وَر. ذوخَمل . مُزغب .
-
کرکروهن
لغتنامه دهخدا
کرکروهن . [ ک َ ک َ هَِ ] (اِ) معجونی باشد از کبابه ٔ شکافته و فلنجه و بسباسه و صندل و مقاصری و سنبل الطیب و مازو و عسل و قوت دل دهد و قبض آرد. (برهان ) (آنندراج ). || گیاهی است که به ناردین مشابه بود و لون او سرختر باشد و تفرقه میان ایشان آن است که ...
-
آفتاب گردان
لغتنامه دهخدا
آفتاب گردان . [ گ َ ] (اِ مرکب ) سایبان . چتر. || لبه ای جدا که بر مقدم کلاه پیوستندی در سفرها تا آفتاب بر روی کمتر تابد. || گلی که ساق آن بستبری ِ دو ابهام و درازای آن ببالای آدمی و بیشتر رسد با برگهای بزرگ و مزغّب و گلی زرد و پهن و بزرگ چون صحنی خر...
-
اطراطیقوس
لغتنامه دهخدا
اطراطیقوس . [ اَ ] (معرب ، اِ) جوب کلان . (یادداشت مؤلف ). یونانی است بمعنی شبیه الکواکب و بعربی معروف به حالبی است جهت آنکه تعلیق آن بالخاصیة اورام حادث در حالب را نافع است .گیاهی است ساق آن کمتر از ذرعی و صلب و خشن و بر اطراف آن گلی شبیه به بابونه...
-
شابابج
لغتنامه دهخدا
شابابج . [ ب َ ] (معرب ، اِ) برنوف شابابج . درختی است برگش شبیه بزعرور و مزغب و بمصر روید. بعضی او را شابابق نیز گویند و صهاربخت گوید که شابابک را عرب عبس گوید و قبیله ٔ بنوعبس را به او بازخوانند و بشر گوید او را بپارسی جوان اسپرم گویند و طایفه ای او...
-
ارقیطون
لغتنامه دهخدا
ارقیطون . [اَ ] (معرب ، اِ) (از لاطینی آرکتولاپا) آراقیطون . اراقیطون . ارقطیون . باباآدم .مؤلف تحفةالمؤمنین گوید: معرّب از ارقیثون یونانی و آن نباتیست مزغّب ، ساقش مربع و سست و قریب بذرعی و برگش مایل به استداره واکلیل او مایل بسرخی و تخمش بقدر زیر...
-
بادیلوفالن
لغتنامه دهخدا
بادیلوفالن . (اِ) بلغت اندلسی عینیه گویند و آن نباتی است بی ساق و برگش شبیه به برگ لبلاب کوچک و در شعب برگش ثمری شبیه بدبق و بارطوبتی بسیار چسبنده و مزغب و تندبوی و بر جامه و سایر اشیاء میچسبد. گرم و محلل و مقطع و مجفف قوی و تخم و برگش مدر بول و اکثا...
-
برنوف
لغتنامه دهخدا
برنوف . [ ب ُ / ب َ ] (ع اِ) گیاهی است و در مصر بسیار باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درختی است قریب به درخت انار و پرشاخ ، و برگش شبیه به برگ زعرور و از آن تیره تر و مزغب و رایحه ٔ او تند و بدبوی و شکوفه ٔ او مثل خوشه و با زردی و وسط شکوف...
-
شنگار
لغتنامه دهخدا
شنگار. [ ش َ ] (اِ) گیاهی است که بیخش سطبرو برگش سیاه می باشد و به سرخی مائل است ، معرب آن شنجار است و به عربی شجرةالدم خوانند. (از برهان ) (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (از آنندراج ). معرب آن شنجار است . (منتهی الارب ) (از انجمن آرا). نباتی است برگ آن ...