کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزعفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزعفر
لغتنامه دهخدا
مزعفر. [ م ُ زَ ف َ ] (ع ص ، اِ) پالوده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (نشوء اللغة ص 91). || شیر سرخ که اسدالورد باشد. (منتهی الارب ). اسد الورد. (اقرب الموارد). شیر سرخ که رنگ آن مابین کمیت و اشقر بود. (ناظم الاطباء). شیر. (مهذب الاس...
-
مزعفر
لغتنامه دهخدا
مزعفر. [ م ُ زَ ف َ ] (ع ص ) زعفرانی . (یادداشت مرحوم دهخدا) (آنندراج ) (غیاث ): ثوب مزعفر؛ جامه ٔ رنگ کرده به زعفران . (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). رنگ داده شده به زعفران . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). به زعفران رنگ کرده . (یادداشت به خط مرحو...
-
واژههای مشابه
-
طیلسان مزعفر
لغتنامه دهخدا
طیلسان مزعفر. [ طَ/ طِ ل َ ن ِ م ُ زَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شعاع آفتاب است . (برهان ) (آنندراج ) : تا زمین بر کتف ز خلعت روزطیلسان مُزَعْفَر اندازد.خاقانی .
-
طلسم مزعفر
لغتنامه دهخدا
طلسم مزعفر. [ طِ ل ِ م ِ م ُ زَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تعویذی که بزعفران نویسند : اینک خزان معزم عید است بهر صبح بر برگ رز نبشته طلسم مزعفرش .خاقانی (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
هفت طارم
لغتنامه دهخدا
هفت طارم . [ هََ رَ ] (اِ مرکب ) کنایه از هفت آسمان است . (برهان ) : سُرادِق مزعفر در چهره ٔ هفت طارم اخضر کشیده . (سندبادنامه ).
-
عاشقبا
لغتنامه دهخدا
عاشقبا. [ ش ِ ] (اِ مرکب ) نام طعامی است ترش : پیش از آن دم که مزعفر شکفد همچون گل داغ او چون حبشی بر رخ عاشقبا بود.بسحاق اطعمه (دیوان ص 51).
-
کجین
لغتنامه دهخدا
کجین . [ ک ِ] (اِ) آرد و روغن را گویند. (برهان ). آرد و روغن که حلوای بی شیرینی است . (یادداشت مؤلف ) : بر ابرش خوشرو مزعفربستیم کجین آرد و روغن .بسحاق اطعمه (از فرهنگ جهانگیری ج 1 ص 715).
-
مزعفری
لغتنامه دهخدا
مزعفری . [ م ُ زَ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به مزعفر. زعفرانی . زرد : حصیری آن روز در جبه ای بود زرد و مزعفری . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 168).خم چو پری گرفته ای یافته صرع و کرده کف خط معزمان شده برگ زر از مزعفری .خاقانی (دیوان ص 430).
-
انجیره فروش
لغتنامه دهخدا
انجیره فروش . [ اَ رَ / رِ ف ُ ] (نف مرکب ) در بیت زیرظاهراً به معنی مفعول و امرد آمده است : هرچند شود ز ننگ تضمین رخساره ٔ طبع من مزعفرپرسم ز عدوت نیم بیتی انجیره فروش را چه بهتر. عمادی شهریاری .و رجوع به انجیره و انجیره گذار شود.
-
زردرخ
لغتنامه دهخدا
زردرخ . [ زَرُ ] (ص مرکب ) آنکه صورتش زردرنگ و پریده باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از شرمنده و منفعل باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). خجل و منفعل (آنندراج ) : خوشطبعم از عطات ولی زردرخ ز شرم حلوا به خوان خواجه م...
-
زیربا
لغتنامه دهخدا
زیربا. (اِ مرکب ) طعامی است . (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی از آش و طعامی است . (آنندراج ). نوعی از آش و طعام . (غیاث ). شوربا و نوعی از آش و زیره با. (ناظم الاطباء). زیرباج . (دهار). زیره با. زیرباج . آش زیره . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نهاد از برش کاس...
-
ابلوج
لغتنامه دهخدا
ابلوج . [ اَ ] (معرب ، اِ) معرب از فارسی آبلوچ . قند سفید یا شکر سفید یا قند سوده یا قند نرم سفید یا قند مطلق و یا شکر مطلق . آبلوج : گفت عطار ای جوان ابلوج من هست نیکو بی تکلف بی سخن . مولوی .آورده نظم و نثر تو کان هست قوت روح ابلوج قند را بشمار مکر...
-
راقوته
لغتنامه دهخدا
راقوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) پودنه . (شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ). پودینه . (فرهنگ رشیدی ) : رنج سکبا می کشد راقوته بهر روغنش رنج ظلمت خضر بهر چشمه ٔ حیوان کشد. احمد اطعمه (از فرهنگ رشیدی ).درخور بریان کجا بود همه سبزی منصب راقوته هر گیاه ندارد. ...