کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزده
لغتنامه دهخدا
مزده . [ م َ دَ ] (اِخ ) مزدا. رجوع به مزدا در شود.
-
مزده
لغتنامه دهخدا
مزده . [ م ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شش طراز بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر، در 2هزارگزی غرب خلیل آباد سر راه کاشمر به بردسکن ، در جلگه گرمسیر واقع و دارای 912 تن سکنه است . آبش از رودخانه و محصولش غلات ، زیره ، بنشن ، منداب ، میوه جات . شغل مردمش...
-
مزده
لغتنامه دهخدا
مزده . [ م ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) مزد. (آنندراج ). مزد و پاداش . اجرت . مواجب . سالیانه .(ناظم الاطباء). و رجوع به مزد در تمام معانی شود.
-
واژههای مشابه
-
مزده بر
لغتنامه دهخدا
مزده بر. [ م ُ دَ / دِ ب َ ] (نف مرکب ) مزدور. اجیر. (برهان ) (آنندراج ). مزدبر. مزدور. (ناظم الاطباء). مزده برنده . اجرت گیرنده . رجوع به مزدبر و مزدور شود.
-
مزده پرست
لغتنامه دهخدا
مزده پرست . [م َ دَ / دِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) پیرو آئین مزده . که مزده را پرستد. مزداپرست . زردشتی . ج ، مزده پرستان : این کار اکنون موافق اخلاق تنفرآور است ولی برای شرقیان مزده پرست اهمیتی نداشت . (از ایران باستان ج 3 ص 2065). رجوع به مزده و مزدا شود...
-
مزده پرستی
لغتنامه دهخدا
مزده پرستی . [ م َ دَ / دِ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) پرستیدن مزده (خدای یگانه ). پرستش مزده . مزداپرستی . مذهب مزده پرستی عبارت بود از اعتقاد به خدای خوبی و بدی یا هرمز واهریمن و محترم داشتن مغها و نیاز دادن به آنها و تقدیس آتش مخصوصاً رودها و دفن نکردن ...
-
مزده گیر
لغتنامه دهخدا
مزده گیر. [ م ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مزدگیرنده . گیرنده ٔ مزد. (ناظم الاطباء). به اجرت گیرنده ٔ کسی . (آنندراج ). رجوع به مزده شود.
-
جستوجو در متن
-
مزدبر
لغتنامه دهخدا
مزدبر. [ م ُ ب َ ] (نف مرکب ) مزدور. و آن را مزدبره و مزده بر نیز گویند. (آنندراج ). کسی که کار می کند و اجرت می گیرد. اجیر. مزدور. (ناظم الاطباء). رجوع به مزدور شود.
-
مزدجان
لغتنامه دهخدا
مزدجان . [ م َ دَ ] (اِخ ) دهی است از طسوج لنجرود قم . (تاریخ قم ص 113). آن را مردی از عجم بناکرده است و بنده ای را از بندگان خود نام او مزده برعمارت و بنای آن موکل گردانیده پس مزده دیه و شهر مزدجان را بنا کرد و به نام خود بازخواند و بدین دیه جوئی که...
-
مزدیسن
لغتنامه دهخدا
مزدیسن . [ م َ دَ ی َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (مرکب از «مزده » + «یسن ») پرستنده ٔ مزدا. پرستنده ٔ خدای یگانه . (از یشت ها تألیف پورداود ج 1 ص 28). مزده یسن . پیرو مزدیسنا: ...و مزدیسن یعنی خداپرست ، چه مزد و مزدا نام خدا و «یسن » ستایش خدای است و یسن...
-
مزدیسنا
لغتنامه دهخدا
مزدیسنا. [ م َ دَ ی َ ] (اِخ ) (مرکب از «مزده »، به معنی دانا و در عرف آئین زرتشتی به خدای یگانه اطلاق میگردد + «یسنا» به معنی ستایش ) کلمه ای است اوستائی ، همان زبانی که بخشی از کتاب دینی اوستا بدان بر زبان زرتشت جاری شده است . دین آورده ٔ زرتشت . آ...
-
مزدور
لغتنامه دهخدا
مزدور. [ م ُ ] (ص مرکب ) مرکب است از لفظ مزد که به معنی اجرت است و کلمه ٔ «ور» که به معنی صاحب و خداوند است ، بجهت رفع ثقل ما قبل واو را ضمه داده واو را ساکن کردند و بفتح میم که مشهور است خطا باشد. (آنندراج ) (غیاث ). شاکر. اسیف . عسیف . جری . عُضُرت...
-
زئوس
لغتنامه دهخدا
زئوس .[ زِ ] (اِخ ) (به یونانی ). به فارسی : زاوش . زاووش . زوش ، بسانسکریت : دیااوه ، بلاتینی : ژوپیتر ، بتوتنی : زیو یا تیو ، در اوستا: اهورمزد ، در سنگ نبشته های هخامنشی : ائور مزده ، در ادبیات فارسی هُرمَزد. هُرمُزد. هورمزد. هرمز. ابن العبری آرد:...