کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزاحم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزاحم
لغتنامه دهخدا
مزاحم . [ م ُح ِ ] (ع ص ) انبوهی کننده و تنگی کننده . (ناظم الاطباء). || رنج رساننده و آزار دهنده و زحمت رساننده . معارض و مانع و بازدارنده . (ناظم الاطباء).- مزاحم شدن ؛ آزار رسانیدن و تصدیع دادن و زحمت دادن ؛ در تداول گفته می شود مزاحم نباشم .(یاد...
-
واژههای مشابه
-
ابن مزاحم
لغتنامه دهخدا
ابن مزاحم . [ اِ ن ُ م ُ ح ِ ] (اِخ ) ابوالمفضل نصربن مزاحم منقری کوفی . مورخ شیعی . وی در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم هجری میزیست و او را چندین کتاب در تاریخ است ، ازجمله : کتاب تاریخ صفین و آن به طبع رسیده است این کتاب مورد اعتمادمورخین بوده و از...
-
جستوجو در متن
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن مزاحم . رجوع به ابن مزاحم ابوالفضل و رجوع به نصربن مزاحم منقری شود.
-
ابوالمفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالمفضل . [ اَ بُل ْ م ُ ف َض ْ ض َ ] (اِخ ) ابن مزاحم نصر. رجوع به ابن مزاحم شود.
-
ابووهب
لغتنامه دهخدا
ابووهب . [ اَبو وَ هََ ] (اِخ ) محمدبن مزاحم المروزی . محدث است .
-
قهر
لغتنامه دهخدا
قهر. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است . مزاحم عقیلی در شعر خود از آن یاد کند. (از معجم البلدان ).
-
ابوخزیمه
لغتنامه دهخدا
ابوخزیمه . [ اَ خ ُ زَ م َ ] (اِخ ) مزاحم بن ظفر. محدث است .
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ضحاک بن مزاحم الهلالی البلخی . رجوع به ضحاک ... شود.
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) منقری . رجوع به ابوالفضل نصربن مزاحم منقری کوفی شود.
-
جنغولک باز
لغتنامه دهخدا
جنغولک باز. [ ج َ ل َ ] (نف مرکب ) کسی که با هیاهو و جار و جنجال مسخره آمیز مزاحم کار دیگران شود. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
جکارة
لغتنامه دهخدا
جکارة. [ ج َ رَ ] (ع مص ) خوی سرکشی و نافرمانی داشتن . || مزاحم بودن . آزار رسانیدن . (دزی ).
-
جکر
لغتنامه دهخدا
جکر. [ ج َ ک ِ ] (ع ص ) مزاحم . مصدع موذی . آزاررساننده . || سرکش . نافرمان . کسی که دوست دارد مخالف میل دیگری رفتار کند. (دزی ).
-
قیس
لغتنامه دهخدا
قیس . [ ق َ ] (اِخ ) ابن ملوح بن مزاحم . رجوع به قیس بنی عامر شود.