کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مری زبانک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مری زبانک
لغتنامه دهخدا
مری زبانک . [ م ُ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) نام داروئی است و آن را خوب گلان نیز خوانند. (جهانگیری ). دوائی است که تخم آن را بارتنگ خوانند و خوب گلان همان است . (برهان ). خوب گلان . (الفاظ الادویه ).
-
واژههای مشابه
-
علی مری
لغتنامه دهخدا
علی مری . [ ع َ ی ِ م ُرْ ری ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن سوده ٔ مری . مکنی به ابوالحسن . شاعر متوفی در سال 1333 هَ. ق . او را دیوان شعری است . (از معجم المؤلفین ).
-
صالح مری
لغتنامه دهخدا
صالح مری . [ ل ِ ح ِ مُرْ ری ] (اِخ ) رجوع به صالح بن بشیربن وداع بن أبی الاقعس مُرّی ... شود.
-
هی مری
لغتنامه دهخدا
هی مری . [ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است از الفاظ بارگیر که ترکان در مخاطبات خود آرند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
جنید مری
لغتنامه دهخدا
جنید مری .[ ج ُ ن َ دِ م ُرْ ری ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن عمروبن حارث دمشقی . امیر خراسان در زمان هشام بن عبدالملک بود و بسال 116 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 1 ص 195). و رجوع به حبیب السیر چ قدیم ج 1 ص 261، 262 شود.
-
سره مری
لغتنامه دهخدا
سره مری . [ س َ رَ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی . دارای 190 تن سکنه است . آب آن از چشمه و نهر وردان . محصول آن غلات و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
شری مری
لغتنامه دهخدا
شری مری . [ ش ِ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز.محصول آنجا غلات و سکنه ٔ آن 175 تن و راه آن اتومبیل رو است . صنایع دستی زنان قالیچه بافی است . آثار نهر قدیم مشاهده می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
مری کردن
لغتنامه دهخدا
مری کردن . [ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مرا کردن . جدال کردن . خصومت کردن . لجاج کردن . و رجوع به مرا کردن شود : به طول و عرض همی کرد با سپهرمری ز بس نشیب همی بست با سقر پیمان . عنصری .خط فریشتگان را همی نخواهی خواندچنین به بی ادبی کردن ولجاج و مری . نا...
-
مری آباد
لغتنامه دهخدا
مری آباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهر نو بالا ولایت باخرز طیبات شهرستان مشهد در 90هزارگزی شمال غربی طیبات ، در دامنه ٔ معتدل واقع و دارای 235 تن سکنه است . آبش از قنات ، محصولش غلات و بنشن ، شغل مردمش زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیای...
-
جستوجو در متن
-
پلنتاین
لغتنامه دهخدا
پلنتاین . [ پ ِ ل َ ی ِ ] (اِ) بارتنگ . بارهنگ . خنگ . خرگوشک . خرگوش . خرغول . خرغوله . چرغول و چرغون . جرغول . جرغوله . ریم آهنگ . ریم آهنج . مُری زبانک . زبان بره . لسان الحمل . نبروشه . خوبکلا. خِمخِم . تخم سپید. بردوسلام . خَبیدَه . ابلنتاین . (...
-
بارهنگ
لغتنامه دهخدا
بارهنگ . [ هََ ] (اِ) بارتنگ . خِنگ . ذنب الثعلب . خوب کلان . مری زبانک . لسان الحمل .بردوسلام . آذان الجدی . لسان الحمل الکبیر. ذنب الفارة. اسم تخمی است دوایی که نام دیگرش بارتنگ است . (فرهنگ نظام ). دانه های قرمزرنگ آن لعاب بسیار دارد. (گیاه شناسی ...
-
بارتنگ
لغتنامه دهخدا
بارتنگ . [ ت َ ] (اِ) (لغت محلی گناباد) بارهنگ باشد بلغت مردم طهران . (ناظم الاطباء). لسان الحَمَل . (فهرست مخزن الادویه ) (دِمزن ). بزر لسان الحمل . (بحر الجواهر). تخم لسان الحمل . (ناظم الاطباء). آذان الجدی . (منتهی الارب ). برد و سلام . ذنب الفاره...