کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرید
لغتنامه دهخدا
مرید. [ م َ ] (ع ص ، اِ) سرکش و درگذرنده . (منتهی الارب ). خبیث و متمرد و شریر. (از اقرب الموارد). متمرد و سرکش و بیرون رونده از فرمان خدای تعالی و رانده شده . (غیاث ). گردنکش . (زمخشری ). دیوستنبه . (السامی ). طاغی . عاصی . الود. ج ، مُرَداء. (منتهی...
-
مرید
لغتنامه دهخدا
مرید. [ م ِرْ ری ] (ع ص ) سخت ستنبه و سرکش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
مرید
لغتنامه دهخدا
مرید. [ م ُ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از مصدر ارادة. رجوع به ارادة شود. || اراده کننده . (غیاث ). خواهنده . (آنندراج ). صاحب اراده . || نزد اهل تصوف به دو معنی آید. یکی به معنی محب یعنی سالک مجذوب ، دوم به معنی مقتدی ة، و مقتدی آن باشد که حق سبحانه و تع...
-
واژههای مشابه
-
ویس مرید
لغتنامه دهخدا
ویس مرید. [ وِ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
دره مرید
لغتنامه دهخدا
دره مرید. [ دَرْ رَ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیسکان بخش بافت شهرستان سیرجان . واقع در 12هزارگزی شمال بافت و سر راه فرعی بافت - قلعه عسکر، با 250 تن سکنه . آب آن از چشمه است . مزارع ابهری ، ده میرزا، ده نو، ده قاضی ، دورودی جزء این ده است . و سا...
-
مرید اسود
لغتنامه دهخدا
مرید اسود. [ م ُ اَس ْ وَ ] (اِخ ) شخصی بود که متوکل عباسی او را از فارس بخواند و به ترجمه و تصحیح کلیله و دمنه گماشت : و لهذا الکتاب [ کتاب کلیلة و دمنة ] جوامع و انتزاعات عملها جماعة، منهم ابن المقفع و سهل بن هارون و مسلم صاحب بیت الحکمة والمرید ال...
-
جستوجو در متن
-
مریدی
لغتنامه دهخدا
مریدی . [ م ُ ] (حامص ) حالت و چگونگی مرید. مرید بودن . شاگردی و اطاعت وفرمانبرداری . (ناظم الاطباء). و رجوع به مرید شود.
-
ورد
لغتنامه دهخدا
ورد. [ وِ ] (اِ) شاگرد و مرید. (برهان ). شاگرد و مرید و تلمیذ. (ناظم الاطباء).
-
مرداء
لغتنامه دهخدا
مرداء. [ م ُرَ ] (ع ص ، اِ) جمع مرید است . رجوع به مُرید شود.
-
حاثم
لغتنامه دهخدا
حاثم . [ ث ِ ] (اِخ )ابن مرید. رجوع به جاثم بن مرید با جیم معجمه شود.
-
مریدانه
لغتنامه دهخدا
مریدانه . [ م ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) منسوب و متعلق به مرید. مریدسان . چون مرید در پیروی و اطاعت و سرسپردگی و مشتاقی خدمت پیر. بطور ارادت . (ناظم الاطباء). رجوع به مرید شود.
-
ذهبیة
لغتنامه دهخدا
ذهبیة. [ ذَ هََ بی ی َ ] (اِخ ) سلسله ای از اهل تصوف . سید قطب الدین محمد الحسینی النیریزی الشیرازی ، یکی از اقطاب این سلسله در کتاب فصل الخطاب آورده : و وارث الطومار السلسلة الذهبیه الکبرویة الرضویة، الشیخ محمد العارف الذی صومعته فی المشهد المقدس ، ...
-
مریدباز
لغتنامه دهخدا
مریدباز. [ م ُ ] (نف مرکب ) مریدبازنده . مشتغل به مریدان . رجوع به مرید شود.