کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مریخنورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مریخ
لغتنامه دهخدا
مریخ . [ م َ ] (ع اِ) استخوانک نرم اندرونی شاخ دابه . ج ، اَمرِخة. (منتهی الارب ). || سرون درون سرون . (منتهی الارب ). شاخ کوچک درون شاخ . (از اقرب الموارد). سروی سفید که در میان سرو بود. (مهذب الاسماء).
-
مریخ
لغتنامه دهخدا
مریخ . [ م ِرْ ری ] (اِخ ) نام ستاره ٔ فلک پنجم از ستاره های خُنَّس و آن را بهرام نیز گویند، منحوس و دال بر جنگ و خصومت و خونریزی و ظلم است . (منتهی الارب ). کوکبی است از جمله ٔ سبعه ٔ سیاره و در آسمان پنجم می باشد. (برهان ). ستاره ای است از خنس ، گو...
-
مریخ
لغتنامه دهخدا
مریخ . [ م ِرْ ری ] (ع اِ) مردسنگ . (منتهی الارب ). مرداسنج . (اقرب الموارد). || تیر دراز چهارپره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تیر پرتاب . (دهار) (ملخص اللغات حسن خطیب ). || ذئب و گرگ . (از اقرب الموارد). || (ص ) درخت نرم و نازک . (منتهی الارب...
-
مریخ
لغتنامه دهخدا
مریخ . [ م ُ رَی ْ ی َ ] (ع اِ) مرداسنگ . || استخوانک نرم اندرونی شاخ دابه . (منتهی الارب ).
-
نورد
لغتنامه دهخدا
نورد. [ ] (اِخ ) نام قدیم شهر کازرون است . (یادداشت مؤلف از المعجم ). از بلادفارس است و قصبه ٔ کازرون است . (سمعانی ). قصبه ای است از نواحی کازرون در خاک فارس . (از معجم البلدان ).
-
نورد
لغتنامه دهخدا
نورد. [ ن َ وَ ] (ص ) درخورنده . (لغت فرس اسدی ص 86) (اوبهی ). درخور. پسندیده . (صحاح الفرس ص 84) (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ). لایق . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). پسندکرده شده . (برهان قاطع). مناسب . (انجمن آرا) (آنندراج ). زیبا. (فر...
-
زاده ٔ مریخ
لغتنامه دهخدا
زاده ٔ مریخ . [ دَ / دِ ی ِ م ِرْ ری ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کودک بدبخت . خونریز. (از آنندراج ). || کنایه از آهن است . (برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به زاده شود.
-
مریخ رزم
لغتنامه دهخدا
مریخ رزم . [ م ِرْ ری رَ ] (ص مرکب ) جنگ آور. جنگی همانند مریخ : خورشیدطلعت مریخ رزم . (حبیب السیرچ طهران جزو4 از ج 3 ص 323).
-
مریخ سلب
لغتنامه دهخدا
مریخ سلب . [ م ِرْری س َ ل َ ] (ص مرکب ) کنایه از لباس سرخ . || کنایه از سرخ پوش . (برهان ) (آنندراج ) : مه مرکب و مشتری شمایل مریخ سلب ، زحل حمایل .خاقانی (تحفة العراقین ص 37).
-
مریخ سیرت
لغتنامه دهخدا
مریخ سیرت . [ م ِرْ ری رَ ] (ص مرکب ) خونریز : بر زمین زن صحبت این زاهدان جاه جوی مشتری صورت ولی مریخ سیرت در نهان .خاقانی .
-
مریخ فام
لغتنامه دهخدا
مریخ فام . [ م ِرْ ری ] (ص مرکب ) سرخ رنگ : حلی گردن خورشید و طوق جید اسدز عکس خنجر مریخ فام او زیبد.خاقانی .
-
مریخ نبرد
لغتنامه دهخدا
مریخ نبرد. [ م ِرْری ن َ ب َ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی که در جنگها مظفرو منصور باشد و هیچ دشمنی بر او غالب نتواند آمد.
-
خانه ٔ مریخ
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ مریخ . [ ن َ / ن ِ ی ِ م ِرْ ری ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) برج حمل و عقرب . رجوع بخانه ٔ ستاره شود.
-
که نورد
لغتنامه دهخدا
که نورد. [ ک ُه ْ ن َ وَ ] (نف مرکب ) کوه نورد. کوه پیما. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوه نورد شود.
-
گیتی نورد
لغتنامه دهخدا
گیتی نورد. [ ن َ وَ ] (نف مرکب ) جهانگرد. چه گیتی به معنی جهان و نوردیدن به معنی گردیدن است . (برهان قاطع) (بهار عجم ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). سیاح . رحاله . جهان پیما. || کنایه از آفتاب . (انجمن آرا) (بهار عجم ) (آنندراج ) (برهان قاطع...