کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرگ آور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مرگ ماری
لغتنامه دهخدا
مرگ ماری . [ م َ گ ِ ] (اِخ ) یکی از طوایف ایل قشقائی ایران ، مرکب از 150 خانوار که در مانیان و سارک آباد مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 83).
-
بی مرگ
لغتنامه دهخدا
بی مرگ . [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مرگ ) بی زوال و ابدی . (ناظم الاطباء). که نمیرد. که هرگز نمیرد. لایموت . جاودانی . انوشه . (یادداشت مؤلف ). || عالم بقا. ابدیت : چنان چون بجستی ز یزدان تو جای به بی مرگ برخیز و آنجا گرای . فردوسی .رجوع به مرگ شود...
-
بیابان مرگ
لغتنامه دهخدا
بیابان مرگ . [ م َ ] (ص مرکب ) آنکه در بیابان بمیرد و احوالش کسی را معلوم نشود. (آنندراج ). هلاک شده در بیابان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : در جهان یا رب بیابان مرگ بادهرکه ما را رهنمون کس کند.ملافوقی (از آنندراج ).
-
خواب مرگ
لغتنامه دهخدا
خواب مرگ . [ خوا / خا ب ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرگ . خواب عدم . خواب جاوید. خواب اجل . (یادداشت مؤ لف ) : خواب مرگ است هین هله بیدار شو.صفی علیشاه .
-
دای مرگ
لغتنامه دهخدا
دای مرگ . [ م َ ] (اِخ ) نام موضعی میان همدان و کرمانشاه و بدین موضع جنگی افتاده است میان جلال الدین بن یونس وزیر الناصرلدین الله خلیفه ٔ عباسی و سلطان طغرل سلجوقی در 583 هَ . ق . (از اخبارالدولة السلجوقیة ص 177). و نیز رجوع به دای مرج شود.
-
غریب مرگ شدن
لغتنامه دهخدا
غریب مرگ شدن . [ غ َ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) درغربت مردن . در غربت و دور از کسان و خویشان مردن .
-
غصه مرگ شدن
لغتنامه دهخدا
غصه مرگ شدن . [ غ ُص ْص َ / ص ِ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مردن به سبب اندوه .
-
جوانه مرگ شدن
لغتنامه دهخدا
جوانه مرگ شدن . [ ج َ ن َ / ن ِ م َ ش ُ دَ ](مص مرکب ) جوانمرگ شدن . در جوانی مردن : باآنکه چون چراغ سحر شد جوانه مرگ هم دیر زیست مدعی زودمیر ما. کمال خجند (از آنندراج ).رجوع به جوانمرگ شدن شود.
-
مکش مرگ ما
لغتنامه دهخدا
مکش مرگ ما. [ م َ ک ُ م َ گ ِ ] (ص مرکب ) با ناز و عشوه و جامه های نیکو. شیک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم نازک نارنجی وقر و فری و ژیگولو مآب . کسی که خود را به وضعی غیر عادی بیاراید و در رفتار خود قر و غمزه و غربیله ٔ فراوان داشته باشد. (فرهنگ ...
-
جستوجو در متن
-
مرگناک
لغتنامه دهخدا
مرگناک . [ م َ ] (ص مرکب ) توأم با مرگ . مرگ آور.
-
گردن آور
لغتنامه دهخدا
گردن آور. [ گ َ دَ وَ ] (ص مرکب ) پهلوان . دلیر. شجاع : این کرمانی مردی بود ضخم و گردن آور... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). بگتغدی را فرمود هزار غلام گردن آورتر زره پوش را نزد من فرست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 587). غلامان گردن آورتر از مرگ خوارزم شاه شمه یاف...
-
کاهان
لغتنامه دهخدا
کاهان . (نف ، ق ) در حال کاستن . (یادداشت مؤلف ). کاهنده . کم کننده . کوتاه کننده .- عمرکاهان ؛ کاهنده ٔ عمر. مرگ آور. کوتاه کننده ٔ زندگانی : اژدها گرچه عمرکاهان است هم نگهبان گنج سلطان است . سنایی .|| در حال کاسته شدن . (یادداشت مؤلف ).
-
ترگ
لغتنامه دهخدا
ترگ . [ ت َ ] (اِ) همان ترک با کاف تازی است که گذشت . (شرفنامه ٔ منیری ). ترک و خود و مغفر: (ناظم الاطباء) : خدنگی که پیکانش بد بیدبرگ فرو دوخت بر تارک ترک ترگ . فردوسی .چه افسر نهی بر سرت بر، چه ترگ بر او بگذرد چنگ و دندان مرگ . فردوسی .که تا کی بود...
-
ابوزیان
لغتنامه دهخدا
ابوزیان . [ اَ زَی ْ یا ] (اِخ ) احمدبن ابی محمدبن عبداﷲ یا ابوزیان چهارم . از ملوک بنوعبدالوادیا بنوزیان تلمسان . پس از درگذشتن پدر بجانشینی او صاحب تخت و تاج تلمسان شد. لکن برادر او ابوعبداﷲ محمد بر او قیام کرد، ابوزیان از ترکان الجزائر مدد خواست و...
-
نعمان
لغتنامه دهخدا
نعمان . [ ن ُ ] (اِخ ) ابن امرؤالقیس بن عمرو اللخمی ، معروف به نعمان السائح ، و نعمان اعور سائح ، از ملوک حیره است . وی بعد از مرگ پدرش در حوالی سنه ٔ 403 م . به جای او از طرف شهریار ایران به پادشاهی حیره رسید و 30 سال در آن سامان با قدرت و شجاعت حک...