کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرکز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرکز
لغتنامه دهخدا
مرکز. [ م َ ک َ ] (ع اِ) میانه ٔ دائره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نقطه که میان دائره ٔ پرگار می باشد.(غیاث ). نقطه ٔ پرگار. (مهذب الاسماء). دنگ . در اصل این لفظ صیغه ٔ اسم ظرف از رکز بالفتح است که به معنی چیزی نوکدار مثل نیزه و جز آن در زمین...
-
واژههای مشابه
-
مرکز ثقل
لغتنامه دهخدا
مرکز ثقل . [ م َ ک َ زِ ث ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در اصطلاح فیزیک ، نقطه ٔ منتجه ٔ سنگینی که بر همه ٔ ذرات جسم وارد می اید. گرانیگاه . (لغات فرهنگستان ).
-
خارج مرکز
لغتنامه دهخدا
خارج مرکز. [ رِ ج ِ م َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به اصطلاح هیأت دور از مرکز را گویند. (ناظم الاطباء). || اضافاتی که به کارمند دولت در وقت انجام وظیفه در خارج از پایتخت می دهند.
-
خط مرکز معدل
لغتنامه دهخدا
خط مرکز معدل . [ خ َطْ طِ م َ ک َ زِ م ُ ع َدْ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی است خارج شده از مرکز عالم بسوی مرکز تدویر و انتهای آن بر فلک البروج است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای همآوا
-
مرکض
لغتنامه دهخدا
مرکض . [ م ِ ک َ ] (ع اِ) فروزینه . (منتهی الارب ). مسعر و وسیله ای که بدان آتش را افروزند. (از اقرب الموارد). || کنار و جانب و بازوی قوس . (از اقرب الموارد). و رجوع به مرکضة و مرکضتان شود.
-
جستوجو در متن
-
طول اوسط
لغتنامه دهخدا
طول اوسط. [ ل ِ اَ / اُو س َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طول معدل . دوری مرکز تدوین را از اوج طول اوسط خوانند و مقدار او آن زاویه است بر مرکز معدل المسیر که یکی خط را به اوج همی رسد و دیگر بمرکز تدویر و چون این زاویه بر مرکز عالم باشد مقدار طول معدل بود...
-
لامرکزیت
لغتنامه دهخدا
لامرکزیت . [ م َ ک َ زی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) نداشتن مرکز. عدم مرکز.
-
مرکزوار
لغتنامه دهخدا
مرکزوار. [ م َ ک َرْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند مرکز. (ناظم الاطباء). چون مرکز.
-
مرکزیة
لغتنامه دهخدا
مرکزیة. [ م َ ک َ زی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث مرکزی . منسوب به مرکز. رجوع به مرکز و مرکزی شود.
-
الجین
لغتنامه دهخدا
الجین . [ اِ ] (اِخ ) ناحیه ایست از اسکاتلند شمالی . مرکز آن نیز الجین است . سکنه ٔ آن 41000 تن و سکنه ٔ مرکز آن 9000 تن است .
-
ساقز
لغتنامه دهخدا
ساقز. (اِخ ) قصبه ای است در جزیره ٔ ساقز و مرکز همان جزیره و مرکز سنجاقی بهمین نام . و در محل آن را «قاسترو» گویند که معنی قلعه دارد. این قصبه اهمیت تجارتی دارد و مدتها مرکز جزایر دریای سفید بوده است . (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع بماده ٔ قبل شود.
-
میان جا
لغتنامه دهخدا
میان جا. (اِ مرکب ) مرکز. وسط. || کنایه است از مرکز زمین ، و قدما معتقد بودند کعبه مرکز زمین است : کعبه همچون شاه زنبوران میانجا معتکف عالمی گردش چو زنبوران غریوان آمده .خاقانی .