کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مروه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مروه
لغتنامه دهخدا
مروه . [ م ُ رَوْ وَه ] (از ع ، ص )به معنی مروح است که سخت خوشبوی و معطر کننده باشد واین در اصل مروح بوده فارسیان بجهت استقامت قافیه حاء حطی را به هاء هوز بدل کرده اند همچنانکه در «قفص »صاد به سین بی نقطه (= قفس ) بدل شده است . (برهان ).
-
واژههای مشابه
-
مروة
لغتنامه دهخدا
مروة. [ م َرْ وَ ] (اِخ ) مروه . کوهی است به مکه . (منتهی الارب ). میان شرق و جنوب شرقی مکه و شمال صفا و صفا بر دامنه ٔ کوه ابوقبیس است . از جمله جبال مکه کوه مروه است که مایل به سرخی می باشد، و آن پشته ای است با هوای لطیف در وسط شهر مکه ،و بر بالای ...
-
مروة
لغتنامه دهخدا
مروة. [ م َرْ وَ ] (ع اِ) یک قطعه از سنگ مرو. (از اقرب الموارد).سنگی است سپید درخشان که از آن آتش گیرند، یا سخت ترین سنگها. ج ، مرو. (منتهی الارب ). رجوع به مرو شود.
-
مروة
لغتنامه دهخدا
مروة. [م ُ رُوْ وَ ] (ع اِمص ) مروءة. رجوع به مروءة شود.
-
ذی مروة
لغتنامه دهخدا
ذی مروة. [ ] (اِخ ) جائی از مدینة که وفد مصریان آنگاه که برای عزل عثمان بمدینة آمدند در آنجا منزل کردند. (حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 172 س آخر).
-
واژههای همآوا
-
مروح
لغتنامه دهخدا
مروح . [ م َ ] (ع ص ) چاه باد رسیده . (منتهی الارب ). غدیر که آن را ریح و باد رسیده باشد. مریح . و رجوع به مریح شود. || یوم مروح ؛ روزی با بادی خوش . || غصن مروح ؛ شاخ که باد به آن خورده باشد. (از اقرب الموارد). || شادمان و نشاطآور. (منتهی الارب ). ف...
-
مروح
لغتنامه دهخدا
مروح . [ م ِرْ وَ ] (ع اِ) مروحة. بادکش . (منتهی الارب ). بادزن . (بحر الجواهر). بادبزن . بادبیزن . هر چیز صفحه مانند که بحرکت در توان آورد متحرک شدن هوا و خنک شدن را به هنگام شدت گرما.ج ، مَراوح . (اقرب الموارد). و رجوع به مروحة شود.
-
مروح
لغتنامه دهخدا
مروح . [ م ُ رَوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترویح . رجوع به ترویح شود. خوشبوی شده . بوی عطر گرفته : مشام جان زنده دلان در دو جهان معطر و مروح گردانید. (دیباچه ٔدیوان حافظ). الدهن المروح ؛ روغن خوشبوی یافته . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). روغ...
-
مروح
لغتنامه دهخدا
مروح . [ م ُ رَوْ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترویح . رجوع به ترویح شود. || فروشنده ٔ خوشبوی و عطرفروش . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
دیلمی
لغتنامه دهخدا
دیلمی . [ دَل َ ] (اِخ ) کوهی است مشرف به مروه . (منتهی الارب ). اصمعی در ذکر کوه شیبة گوید. این کوه متصل به کوه دیلمی است و آن مشرف بر مروه است . (از معجم البلدان ).
-
ذهبان
لغتنامه دهخدا
ذهبان . [ ذَ ] (اِخ ) کوهی است جهینه را باسفل مروة. به ساحل میان جدة و قدید و بین مروة و سقیا. || موضعی است ساحلی به یمن . از قراءُ جند.
-
شیبة
لغتنامه دهخدا
شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) کوهی است در مکه و همان کوهی است که مشرف به مروه میباشد. (از معجم البلدان ).- جبل شیبة؛ کوهی است مشرف بر مروه . (منتهی الارب ). کوهی است بمکه که درآنجا نباش بن زراره فرودآمد، و آن متصل به کوه دیلمی و آن مشرف بر مروه است . (از ...