کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مروسنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مروسنده
لغتنامه دهخدا
مروسنده .[ م َ س َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از مروسیدن . آموخته شده و عادت کرده . عادت کننده به چیزی : ذومعمع؛ صابر و شکیبا بر کارها و مروسنده ٔ بر آن . رجل مرس ؛ مردسخت مروسنده . (منتهی الارب ). رجوع به مروسیدن شود.
-
جستوجو در متن
-
مروسندگی
لغتنامه دهخدا
مروسندگی . [ م َ س َدَ / دِ ] (حامص ) صفت مروسنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). مروسنده بودن . رجوع به مروسنده و مروسیدن شود.
-
مروسا
لغتنامه دهخدا
مروسا. [ م َ ] (نف ) مروسنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مروسنده و مروسیدن شود.
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس . [ م َ ] (ع ص ) سخت مروسنده . گویند رجل مرس ؛ یعنی مرد سخت مروسنده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مَرِس شود.
-
مزاول
لغتنامه دهخدا
مزاول . [ م ُ وِ ] (ع ص ) مروسنده . رجوع به مزاولت و مزاولة شود.
-
متماصع
لغتنامه دهخدا
متماصع. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) با هم مروسنده در جنگ . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مشغول به جنگ و نبرد. (ناظم الاطباء). رجوع به تماصع شود.
-
مغث
لغتنامه دهخدا
مغث . [ م َ غ ِ ] (ع ص ) سخت مروسنده و توانا و سخت بر زمین زننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
متکاوح
لغتنامه دهخدا
متکاوح . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) با یکدیگر مروسنده در شر و بدی . (آنندراج )(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نامهربان و بر همدیگر ستم کننده . (ناظم الاطباء). رجوع به تکاوح شود.
-
متنصر
لغتنامه دهخدا
متنصر. [ م ُ ت َ ن َص ْ ص ِ ] (ع ص ) مروسنده به یاری . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که کوشش میکند در یاری دیگری . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ترسا شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ترسا و به کیش ترسایان درآمده . (ن...
-
معمع
لغتنامه دهخدا
معمع. [ م َ م َ ] (ع ص ، اِ) زن ساخته روزگار بامال که از مال چیزی کسی را ندهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زن تیزخاطر روشن رای ، گویا پرگاله ٔ آتش است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زن تیزهوش . روشن رای...