کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرور
لغتنامه دهخدا
مرور. [ م ُ ] (ع مص ) گذشتن و رفتن . (از اقرب الموارد) (غیاث ). بگذشتن . (المصادر زوزنی ). بشدن . (تاج المصادر بیهقی ). بگذشتن و بشدن . (دهار). گذرکردن . مرور أزمنه ، مرور ایام ، مرور اعوام ، مرور ایام و لیالی ، مرور لیالی ، مرور زمان ، مرور شهور و ...
-
مرور
لغتنامه دهخدا
مرور. [ م ُ ](ع اِ) ج ِ مَرّة. (منتهی الارب ). رجوع به مرة شود.
-
واژههای مشابه
-
مرور دادن
لغتنامه دهخدا
مرور دادن . [ م ُ دَ ] (مص مرکب ) عبور دادن . گذراندن . گذردادن .
-
مرور کردن
لغتنامه دهخدا
مرور کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن . گذر کردن . عبور کردن .- عبور و مرور کردن ؛ رفت و آمد کردن . آمد و شد کردن .|| به اجمال نظر افکندن به چیزی یا خواندن کتابی را.
-
عبور و مرور
لغتنامه دهخدا
عبور و مرور. [ ع ُ رُ م ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آمد و شد: در برخی از معابر نویسند که عبور و مرور ممنوع است .
-
تأمین عبور و مرور
لغتنامه دهخدا
تأمین عبور و مرور. [ ت َءْ ن ِ ع ُ رُ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) منظم ساختن وسایل نقلیه و خط سیر آنها بمنظور جلوگیری از تصادف .
-
جستوجو در متن
-
بمرور
لغتنامه دهخدا
بمرور. [ ب ِ م ُ ] (ق مرکب ) (از: «ب »+ مرور). بتدریج . کم کم . (ناظم الاطباء). بمرور ایام ؛ بگذشتن روزگار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مرور شود.
-
عبور کردن
لغتنامه دهخدا
عبور کردن . [ ع ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن . درگذشتن . مرور کردن . پیمودن راه را.
-
گاوی
لغتنامه دهخدا
گاوی . (اِخ ) اسم قدیم مازندران است که به مرور زمان گاوباره شده . (التدوین ). رجوع به گاوباره شود.
-
سفیف
لغتنامه دهخدا
سفیف . [ س َ ] (ع مص ) پشت پریدن مرغ و مرور کردن بر روی زمین و رفتن . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
حق الارض
لغتنامه دهخدا
حق الارض .[ ح َق ْ قُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) حقی که بمالک زمین دهند برای کشت یا چرانیدن مواشی یا مرور و امثال آن .
-
حقص
لغتنامه دهخدا
حقص . [ ح َ ] (ع مص ) به سرانگشتان گرفتن . (منتهی الارب ). قبض . شد. || سرعت مرور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
مخلف
لغتنامه دهخدا
مخلف . [ م َ ل َ ] (ع اِ) راههای مرور مردم در منی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).