کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مروت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مروت
لغتنامه دهخدا
مروت . [ م َ ] (ع ص ) زمین پیوسته نم که علف نرویاند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مَرت . و رجوع به مرت شود.
-
مروت
لغتنامه دهخدا
مروت . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَرت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مرت شود.
-
مروت
لغتنامه دهخدا
مروت . [ م ُ رُوْ وَ ] (ع اِمص ) مروة. مروءة. مرؤت . مردمی و مردی ، و این مأخوذ است از مرء که به معنی مرد باشد. (غیاث ). آن بود که نفس را رغبتی صادق بود به تجلی بر نیت افادت و بذل مالابد یا زیاده بر آن . (اخلاق ناصری ص 79). عبارت است از آنکه نفس را...
-
واژههای مشابه
-
مرؤت
لغتنامه دهخدا
مرؤت . [ م ُ ءَ ] (ع اِمص ) مروءة. مروت . رجوع به مروءة و مروّت شود.
-
صاحب مروت
لغتنامه دهخدا
صاحب مروت . [ ح ِ م ُ رُوْ وَ ] (ص مرکب ) جوانمرد : علما گویند مقام صاحب مروت به دو موضع ستوده است ، درخدمت پادشاه ... یا در میان زهاد. (کلیله و دمنه ).
-
مروت ورز
لغتنامه دهخدا
مروت ورز. [ م ُ رُوْ وَ وَ ] (نف مرکب ) مروت ورزنده . دارای مروت و جوانمردی : خدایگان خردپرور مروت ورزبلندهمت و زایرنواز و حرمت دان .فرخی .
-
ملک مروت
لغتنامه دهخدا
ملک مروت . [ م َ ل ِ م ُ رُوْ وَ ] (ص مرکب ) که مروت شاهان دارد. چون ملوک در جوانمردی و بخشندگی : آن هم ملک مروت و هم نامور ملک وآن هم خدایگان سیر و هم خدایگان .فرخی .
-
اهل مروت
لغتنامه دهخدا
اهل مروت .[ اَ ل ِ م ُ رُوْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوانمرد. باگذشت . بامروت : آنکه به خمول راضی گردد... نزدیک اهل مروت وزنی نیارد. (کلیله و دمنه ).
-
بی مروت
لغتنامه دهخدا
بی مروت . [ م ُ رُوْ وَ ] (ص مرکب ) (از: بی + مروت = مروءة «عربی ») بی مردانگی . بی انسانیت . بی آزرم . بی ادب . درشت و سخت دل و بی انصاف . بداندیش . بدخواه . بدخوی . ظالم . (ناظم الاطباء). بیر و ناتراشیده . (آنندراج ). نامردم . (یادداشت مؤلف ) : مر...
-
بنه مروت
لغتنامه دهخدا
بنه مروت . [ ب ُن َ م ُ رُوْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان منگره ٔ بخش اندیمشک است که در شهرستان دزفول واقع شده است . دارای 150 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
خوش مروت
لغتنامه دهخدا
خوش مروت . [ خوَش ْ / خُش ْ م ُ رُوْ وَ ] (ص مرکب ) خوش انصاف . بامروت . || گاه بصورت کنایه به بی انصاف و بی مروت اطلاق شود.
-
واژههای همآوا
-
مروط
لغتنامه دهخدا
مروط. [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مِرط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مرط شود.
-
مروط
لغتنامه دهخدا
مروط. [ م ُ ] (ع مص ) بشتافتن . (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). || پناه دادن . (از اقرب الموارد).