کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مروارید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چشمه مروارید
لغتنامه دهخدا
چشمه مروارید. [ چ َ م َ م ُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 45 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 9 هزارگزی الیگودرز خاور راه آهن دورود به اراک واقع است . جلگه و معتدل است و 75 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات...
-
جستوجو در متن
-
مرواری
لغتنامه دهخدا
مرواری . [ م ُرْ ] (اِ) مروارید، در تداول عامه . رجوع به مروارید شود.- مرواری پوکه ؛ مروارید بدل در تداول عامه . رجوع به مروارید بدل ذیل مروارید شود.
-
مرواریددوزی
لغتنامه دهخدا
مرواریددوزی . [ م ُرْ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) عمل مروارید دوختن . دوختن مروارید. || محل و جایی که مروارید دوزند. || دوخته بودن مروارید.- مرواریددوزی شدن ؛ دوخته بودن مروارید.
-
مرواریدی
لغتنامه دهخدا
مرواریدی . [ م ُرْ ] (ص نسبی ) مرواریدین . منسوب به مروارید. چون مروارید. مانند مروارید: لون لؤلُئی و لون لؤلؤان ، رنگ مرواریدی . (منتهی الارب ). || ساخته از مروارید.
-
مرواریدین
لغتنامه دهخدا
مرواریدین . [ م ُرْ ] (ص نسبی ) مرواریدی . منسوب به مروارید. چون مروارید. دارای خصوصیات مروارید : آن خط کز آن قلم آید آن را لؤلُئی خوانند یعنی مرواریدین . (نوروزنامه ). || ساخته شده از مروارید. رجوع به مروارید شود.
-
توم
لغتنامه دهخدا
توم . (ع اِ) دانه ٔ سیمین مانند مروارید. (ناظم الاطباء). مروارید و بعضی گفته اند مهره ها که آن را از نقره سازند مانند مروارید. (آنندراج ).
-
مرواریدفام
لغتنامه دهخدا
مرواریدفام . [ م ُرْ ] (ص مرکب ) به رنگ مروارید. چون مروارید.
-
ثین
لغتنامه دهخدا
ثین . (ع اِ) مستخرج مروارید از دریا. || مثقب مروارید.
-
مرواریدک
لغتنامه دهخدا
مرواریدک . [ م ُرْ دَ ] (اِ مصغر) مصغر مروارید. مروارید کوچک . مروارید خرد. || قسمی از آبله که آن را لؤلوئی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
لازک
لغتنامه دهخدا
لازک . [ ] (اِ) قسمی مروارید : و مروارید مدحرج قطری و لازک و وردی و لمانی که هرگز کسی مثل آن ندیده بود. (تاریخ بیهق ).
-
مرواریدنشان
لغتنامه دهخدا
مرواریدنشان . [ م ُرْ ن ِ ] (ص مرکب ) مرصع به مروارید. (یادداشت مرحوم دهخدا). که در آن مروارید به کار رفته باشد.
-
لؤلوءة
لغتنامه دهخدا
لؤلوءة. [ ل ُءْ ل ُ ءَ ] (ع اِ) یکدانه مروارید. یکی لؤلؤ. یکی مروارید. (منتهی الارب ).
-
لمانی
لغتنامه دهخدا
لمانی . [ ] (ص نسبی ) قسمی مروارید : و مروارید اصفهبد حرج قطری و لازک و وردی و مفرس و لمانی که هر کس مثل آن ندیده بود. (تاریخ بیهق ).
-
مرجانة
لغتنامه دهخدا
مرجانة. [ م َ ن َ ] (ع اِ) مروارید خرد. (دستور الاخوان ). یک دانه مروارید خرد. (یادداشت مؤلف ). واحد مرجان است به معنی یک دانه مرجان . رجوع به مرجان به معنی مروارید خرد شود.
-
مرواریدفروش
لغتنامه دهخدا
مرواریدفروش . [ م ُرْ ف ُ ] (نف مرکب ) مروارید فروشنده . فروشنده ٔ مروارید. آن که حرفه ٔ او فروختن مروارید باشد. لئآل [ ل َ ءْ آ ]. (منتهی الارب ماده ٔ ل ء ل ) (دهار).