کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرقی
لغتنامه دهخدا
مرقی . [ م َ قا ] (ع اِ) نردبان یا پله کان بطور اعم . (از اقرب الموارد). آلت بالا رفتن . سُلّم . || محل و موضع بالا رفتن . ج ، مَراقی . (ناظم الاطباء).
-
مرقی
لغتنامه دهخدا
مرقی . [ م َ قی ی ] (ع ص ) نعت مفعولی از رقی . رجوع به رقی شود. || افسون شده و محفوظ شده از سحر و جادو. (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
مرغی
لغتنامه دهخدا
مرغی . [ م َ رَ ] (اِخ ) فرقه ای با عقاید خاص ساکن برخی نواحی مجاور الموت چون ده دیکین وگرمارود و غیره . برخی آنان را مزدکی شمرند. مرقی .
-
مرغی
لغتنامه دهخدا
مرغی . [ م ُ ] (ص نسبی ) منسوب به مرغ . رجوع به مرغ شود.- چینی و کاسه و ظروف مرغی ؛ نوعی چینی و ظروف بسیار لطیف قدیم که صورت گلها و مرغها از نقوش آن است و گرانبهاست . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| مرغ فروش . کسی که حرفه اش فروش مرغ باشد.
-
مرغی
لغتنامه دهخدا
مرغی . [ م ُ رَغ ْ غی ] (ع ص ) کلام ٌ مرغی ، کلام مُرَغ ة؛ سخن که معنی خود ظاهر نسازد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
مرقیان
لغتنامه دهخدا
مرقیان . [م َ ق َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ مَرقَی . رجوع به مرقی شود.- مرقیاالانف ؛ دو طرف بینی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن ... رجوع به باباافضل محمدبن حسن مرقی کاشانی شود.
-
مرغی
لغتنامه دهخدا
مرغی . [ م َ رَ ] (اِخ ) فرقه ای با عقاید خاص ساکن برخی نواحی مجاور الموت چون ده دیکین وگرمارود و غیره . برخی آنان را مزدکی شمرند. مرقی .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] ابن عطأاﷲ اسکندرانی ملقب به تاج الدین . او راست : مرقی ابی المقدس الانفی و وفات وی به سال 709 بود. و رجوع به ابن عطأاﷲ تاج الدین شود.
-
سازوپیرایه
لغتنامه دهخدا
سازوپیرایه . [ زُ ی َ / ی ِ ](ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و آرایش . ساز و سامان . ساز و آئین . ساز و آلت . ساز و تجمل . رجوع به ساز شود:ساز و پیرایه ٔ شاهان پرمایه ، نام رساله ای است از افضل الدین محمد مرقی کاشانی . رجوع به مصنفات افضل الدین چ مجتبی م...
-
شوب
لغتنامه دهخدا
شوب .[ ش َ ] (ع اِ) شوربا و قولهم : ما له شوب و لا روب ؛ یعنی نیست او را شوربایی و نه شیری . (منتهی الارب ). ماله شوب و لا روب ؛ نیست او را مرقی و نه شیری . (از اقرب الموارد). و اقرب الموارد این مثل را بعد از معنای عسل آورده است ، اما مهذب الاسماء «م...
-
افضل
لغتنامه دهخدا
افضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) یا افضل الدین محمدبن حسن بن حسین محمدبن خوزه مرقی کاشانی ، مشهور به «باباافضل » و گاه او را به لقب «خواجه » «حکیم » و «شیخ » نیزخوانده اند. از حکما و عرفای بنام عصر خود بود. وی در مرق از توابع کاشان بدنیا آمد و بهمانجا درگذشت...
-
دبس
لغتنامه دهخدا
دبس . [ ] (اِخ ) المطران یوسف بن الیاس بن یوحنا الدبس . متولد به سال 1833 و متوفی بسال 1907 م . (1249 - 1325 هَ . ق .) مورخ و رئیس اسقفان بیروت بود و بنیان گذار کنیسه ٔ بزرگی در سوریه و صاحب تصانیف و تألیفات بسیار که از آن جمله است : تاریخ سوریه از ...