کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرقع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرقع
لغتنامه دهخدا
مرقع. [ م ُ رَق ْ ق َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از ترقیع. رجوع به ترقیع شود. || اکثر استعمال آن به معنی ژنده است که آن را بر سر ودوش کشند بطور چادر یا ردائی ، و از این شعر حافظ:در آستین مرقع پیاله پنهان کن که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است معلوم می شو...
-
مرقع
لغتنامه دهخدا
مرقع. [ م ُ رَق ْ ق ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از ترقیع. رجوع به ترقیع شود.
-
واژههای مشابه
-
مرقع گلشن
لغتنامه دهخدا
مرقع گلشن . [ م ُ رَق ْ ق َ ع ِ گ ُ ش َ ] (اِخ ) مجموعه ای است عدیم النظیر از هنر ظریف نقاشی و خطاطی و جلوه گاهی خوش منظر و دلنواز و سرشار از ذوق و هنر هنروران که به خواست و دستور پادشاهی هنردوست از سلسله ٔ گورکانی هند، از جمله جهانگیر، با سرانگشت تو...
-
واژههای همآوا
-
مرغا
لغتنامه دهخدا
مرغا.[ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای شش گانه ٔ بخش ایذه شهرستان اهواز است . این دهستان در قسمت غرب ایذه وشرق مسجد سلیمان در کوهستان واقع و هوای آن گرمسیر و آب اکثر قراء آن از رودخانه و چشمه . محصول عمده آن گندم ، جو، برنج است . این دهستان از 53 آ...
-
جستوجو در متن
-
مرقعدار
لغتنامه دهخدا
مرقعدار. [ م ُ رَق ْ ق َ ] (نف مرکب ) مرقع دارنده . دارنده ٔ مرقع. کسی که مرقع به تن کند. مرقع پوشنده . مرقعپوش : روزی مرقعداری از راه رسید. (اسرارالتوحید ص 199).- مرقعدار ابلیس ؛ طایفه ٔ شیطان و خلیفه ٔ ابلیس ، و کنایه از اعمال ناشایست کردن باشد در...
-
مرقعپوش
لغتنامه دهخدا
مرقعپوش . [ م ُ رَق ْ ق َ ] (نف مرکب ) مرقع پوشنده . پوشنده ٔ مرقع. آن که مرقع به تن کند : گرسگی خود بود مرقعپوش سگ دلی را کجا کند فرموش ؟ نظامی .گر وصل منت باید ای پیرمرقعپوش هم خرقه بسوزانی هم قبله بگردانی . عطار.|| کنایه از فقیر. (آنندراج ). || کن...
-
گبرخ
لغتنامه دهخدا
گبرخ . [ گ َ رَ ] (اِ) مرقع را گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 81).
-
پینه زده
لغتنامه دهخدا
پینه زده . [ ن َ / ن ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب )درپی کرده . رقعه دوخته . پیوندبسته . وصله کرده . مرقع.
-
رمادان
لغتنامه دهخدا
رمادان . [ رَ ] (اِخ ) چاهی است در بین راه ازآن ِ بنی مرقع از فرزندان عبداﷲبن غطفان . (از معجم البلدان ).
-
پیوندبست
لغتنامه دهخدا
پیوندبست . [ پ َ / پ ِ وَ ب َ ] (ن مف مرکب ) پیوندبسته . || جامه ٔ پیوندبست ؛ درپی کرده . وصله کرده . رقعه دوخته . پینه زده . مرقع، لدیم ؛ جامه ٔ پیوندبست . ثوب مرقع، ثوب مرقوع ؛ جامه ٔ پیوندبست . ثوب مکدم ، ثوب متردم ، ثوب مردم ؛ جامه ٔ پیوندبست . (...
-
سگدلی
لغتنامه دهخدا
سگدلی . [ س َ دِ ] (حامص مرکب ) سخت دلی . بددلی : با همه سگدلی شکار منندگوسفندان کشت زار منند. نظامی . || سگی . درندگی : گر سگی خود بود مرقع پوش سگدلی را کجا کند فرموش .نظامی .
-
مردم
لغتنامه دهخدا
مردم . [ م ُ رَدْ دَ ] (ع ص ) ثوب مردم ؛ جامه ٔ کهنه و درپی کرده . (منتهی الارب ). ثوب مردم و مرتدم و متردم وملدم ، خلق مرقع. (متن اللغة). لباس کهنه ٔ وصله دار.