کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرطوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرطوب
لغتنامه دهخدا
مرطوب . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رَطب و رُطوب . رجوع به رطب و رطوب شود. || نعت مفعولی از مصدر لازم رُطوبة که در تداول فارسی به کار میرود و از نظرقواعد زبان عربی صحیح نیست . صاحب رطوبت و تری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رطوبت ناک . (غیاث ). ن...
-
جستوجو در متن
-
تربتر
لغتنامه دهخدا
تربتر. [ ت َ ب ِ ت َ ] (ص مرکب ) بسیار تر و کاملاً مرطوب و نمدار. (ناظم الاطباء). کاملاً مرطوب . (استینگاس ).
-
مرطوبة
لغتنامه دهخدا
مرطوبة. [ م َ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث مرطوب . ج ، مرطوبات . رجوع به مرطوب شود.
-
مرطوبی
لغتنامه دهخدا
مرطوبی .[ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرطوب . متعلق به مرطوب . (ناظم الاطباء). منسوب به چیز دارای رطوبت و نمی . رجوع به مرطوب شود. || شخص فربه بلغمی مزاج که فربهی او بدون اسباب ظاهری باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
-
بادر
لغتنامه دهخدا
بادر. [ دَ ] (ص ) تازه و سبز. || مرطوب . (ناظم الاطباء).
-
راطب
لغتنامه دهخدا
راطب .[ طِ ] (ع ص ) نمدار و تر و مرطوب . (ناظم الاطباء).
-
نمگن
لغتنامه دهخدا
نمگن . [ ن َ گ ِ ] (ص مرکب ) نمگین . نم دار. نمور. نمناک . پرنم . مرطوب : الثری ؛ خاک نمگن . (السامی فی الاسامی ).- نمگن شدن ؛ نمگین شدن . مرطوب شدن . نم گرفتن : الغمق ؛ نمگن شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
نم آلود
لغتنامه دهخدا
نم آلود. [ن َ ] (ن مف مرکب ) مرطوب . خیس . کنایه از چشم گریان .
-
مدوک
لغتنامه دهخدا
مدوک . [ م ِ ] (اِ) درتداول مردم کرمان و فارس ، مدو. سوسک های خرمائی رنگ بالدار که در جاهای مرطوب می زیند. رجوع به مدو شود.
-
ندیة
لغتنامه دهخدا
ندیة. [ ن َ دی ی َ ] (ع ص ) تأنیث نَدی ّ، به معنی مرطوب و نمدار. رجوع به نَدی ّ شود.
-
اتل
لغتنامه دهخدا
اتل . [ اَ ت َ ] (اِ) قسمی کرم که در زیر خاک مرطوب یافت شود و در بوشهرآنرا چون چشته و گیم بر سر قلاب کنند صید ماهی را.
-
ترنهاده
لغتنامه دهخدا
ترنهاده . [ ت َ ن ِ / ن َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) خیسیده شده و مرطوب شده و آغشته شده . (ناظم الاطباء).
-
خزه
لغتنامه دهخدا
خزه . [ خ َ زِ ] (اِ) پاروب کشتی رانی . (از ناظم الاطباء). || پاروب . (از ناظم الاطباء). || گیاهی کوچک از دسته ٔ بریوفیت ها || رستنی که در جاهای نمناک چون سنگهای مرطوب یا بدنه ٔ درختان مرطوب سبز شود. (یادداشت بخط مؤلف ). شکوفه سنگ .
-
کردکلا
لغتنامه دهخدا
کردکلا. [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پازوار بابلسر شهرستان بابل . معتدل و مرطوب است و 185 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).