کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرصع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرصع
لغتنامه دهخدا
مرصع. [ م ُ رَص ْ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ترصیع. منظم کننده و ترتیب دهنده . (ناظم الاطباء). ترصیعکننده . جواهر درنشاننده . آن که در تاج و جز آن دُرّ و جواهرات و سنگهای قیمتی نصب می کند. گوهرآما. رجوع به ترصیع شود.
-
مرصع
لغتنامه دهخدا
مرصع. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ارصاع . رجوع به ارصاع شود. || خرمابن بچه دار. ج ، مراصع. (منتهی الارب ). نخل که آن را «رصع» باشد.ج ، مراصیع. (از اقرب الموارد). و رجوع به رصع شود.
-
مرصع
لغتنامه دهخدا
مرصع.[ م ُ رَص ْ ص َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از ترصیع. درنشانده . دانه نشان . رجوع به ترصیع شود : و منبرهای بدیعالعمل مرصع بالعاج والابنوس . (ابن بطوطه ). || مرصع به جواهر. آنچه که در آن جواهرات به زر نشانده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). درنشانده به جواه...
-
واژههای مشابه
-
ساز عالی مرصع
لغتنامه دهخدا
ساز عالی مرصع. [ زِ ی ِ م ُ رَص ْ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از آلات موسیقی از سازهای زهی (ذوات الاوتار). (عبدالقادر مراغی ، ازمجله ٔ موسیقی دوره ٔ سوم شماره ٔ 25، شهریور 1337).
-
واژههای همآوا
-
مرسا
لغتنامه دهخدا
مرسا. [ م ُ ] (ع مص ) استوار گشتن . (تاج المصادر بیهقی ). واقع شدن و ثابت گردیدن . (از اقرب الموارد). وقوع : یسئلونک عن الساعة أیان مُرس̍یها، قل انما علمها عند ربی ... (قرآن 187/7) و نیز(42/79)؛ از تو درباره ٔ وقت قیامت میپرسند که کی می باشد وقوع آن...
-
مرسع
لغتنامه دهخدا
مرسع. [ م ُ رَس ْ س ِ ] (ع ص ) اسم فاعل است از مصدر ترسیع در تمام معانی کلمه . رجوع به ترسیع در ردیف خود شود. || رجل مرسع؛ مرد دردمند نیام چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شخصی که «موق » و گوشه ٔ چشم او تباه گشته باشد. (از اقرب الموارد). مرسعة. و رجو...
-
جستوجو در متن
-
کشته سوز
لغتنامه دهخدا
کشته سوز. [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی که در آن شمع را سوزانند و کشته گردانند. چراغدان .شمعسوز. (آنندراج ) : در خدمت شاه و تاج وارد اطاق مرصع خانه ٔ تاج الدوله شد که پشتی و مخده ٔ مرصع و مسند مرصع و متکاهای مرصع و دشکهای مرصع و کشته سوز و مجمرها...
-
جواهرنشان
لغتنامه دهخدا
جواهرنشان . [ ج َ هَِ ن ِ ](ن مف مرکب ) مرصع بجواهر. گوهرنگار. مرصع بگوهرها.
-
مراصع
لغتنامه دهخدا
مراصع. [ م َ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُرصَع. (منتهی الارب ). رجوع به مرصع شود.
-
مرصعة
لغتنامه دهخدا
مرصعة. [ م ُ رَص ْ ص َ ع َ ] (ع ص ) تأنیث مرصع که نعت مفعولی است از مصدر ترصیع. رجوع به مرصع و ترصیع شود.
-
مرصعینه
لغتنامه دهخدا
مرصعینه . [ م ُرَص ْ ص َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) جواهر نشانیده شده و ترصیع شده . (ناظم الاطباء). مرصع. و رجوع به مرصع شود.
-
الماس نشان
لغتنامه دهخدا
الماس نشان . [ اَ ن ِ ] (ص مرکب ) مرصع به الماس . آنچه الماس در آن نگارند.