کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرشح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرشح
لغتنامه دهخدا
مرشح . [ م ِ ش َ ] (ع اِ)مرشحة. (منتهی الارب ). ترلیک ؛ یعنی جامه ای که در زیر پوشند به جهت خوی و خوی گیر که در زیر نمد زین بر پشت ستور نهند. (منتهی الارب ). آنچه در زیر «میثرة» قراردارد. (از اقرب الموارد). نمد زین . (دهار). آب چین . (مهذب الاسماء). ...
-
مرشح
لغتنامه دهخدا
مرشح . [ م ُ رَش ْ ش َ ] (ع ص ) نعت مفعولی است از ترشیح . رجوع به ترشیح شود. || آراسته . (یادداشت مرحوم دهخدا). || پروریده . پرورده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- مرشح کردن ؛ تربیت کردن . بتدریج پروردن : چو کرد خواهد مر بچه را مرشح شیرز مرغزار نه از دشمن...
-
مرشح
لغتنامه دهخدا
مرشح . [ م ُ رَش ْ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ترشیح . رجوع به ترشیح شود. پرورنده و ادب دهنده . تربیت کننده فرزند و کودک . || در اصطلاح امروزین عرب زبانان ، نامزد کننده . کاندیداکننده .
-
مرشح
لغتنامه دهخدا
مرشح . [ م ُ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ارشاح . رجوع به ارشاح شود. || عرق کننده و خوی کننده . (ناظم الاطباء). || شتر ماده ای که بچه ٔ وی به رفتار آید. (منتهی الارب ). زن یا ماده شتری که فرزند او بتواند بدنبال وی بدود و پا به پای او راه برود. (از ...
-
جستوجو در متن
-
مراشح
لغتنامه دهخدا
مراشح . [ م َ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ مرشح . (دستورالاخوان ). رجوع به مِرشَح شود.
-
مرشحة
لغتنامه دهخدا
مرشحة. [ م ُ رَش ْ ش َ ح َ ] (ع ص ) مؤنث مرشح ،نعت مفعولی از ترشیح . رجوع به مرشَّح و ترشیح شود.
-
مرشحة
لغتنامه دهخدا
مرشحة. [ م ُ رَش ْ ش ِ ح َ ] (ع ص ) مؤنث مرشح ، نعت فاعلی از ترشیح . رجوع به مرشِّح و ترشیح شود.
-
مرشحة
لغتنامه دهخدا
مرشحة. [ م ُ ش ِ ح َ ] (ع ص ) مؤنث مرشح ، نعت فاعلی از ارشاح . رجوع به مرشِح و ارشاح شود.
-
مرشحة
لغتنامه دهخدا
مرشحة. [ م ِ ش َ ح َ ] (ع اِ) مرشح ، که خوی گیر و عرق گیر باشد. ج ، مَراشح . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به مِرشَح شود.
-
پروریده
لغتنامه دهخدا
پروریده . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (ن مف ) پرورده . پرورانیده . پرورش یافته . تربیت شده . تعلیم گرفته . مُرَبی . متأدّب . مرشّح .- شبان پروریده ؛ پرورده ٔ شبان : شبان پروریده ست وز گوسفندمزیده ست شیر این شه بی گزند .فردوسی .
-
خوی گیر
لغتنامه دهخدا
خوی گیر. [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (نف مرکب ) عرق گیر. گیرنده ٔ عرق . خوی چین . || (اِ مرکب ) جامه ای که بزیر زین اسب پوشند تاخوی بخود کشد. لبد. قتب . لِکاف . اِکاف . وِکاف . قُرطان . مرشحه . مرشح . ترلیک . نمدزین . (یادداشت مؤلف ).
-
درجات
لغتنامه دهخدا
درجات . [ دَ رَ ] (ع اِ) ج ِدَرَجَة. (منتهی الارب ). پایه های بلند. (غیاث ) (آنندراج ). مراتب . مقامات : اصحاب سلطان ... همیشه این مراتب را منظور نداشته اند، بلکه بتدریج ... آن درجات یافته اند. (کلیله و دمنه ). ما از آن طبقه نیستیم که این درجات را مر...
-
مترشح
لغتنامه دهخدا
مترشح . [ م ُ ت َ رَش ْ ش ِ ] (ع ص )تراونده . (آنندراج ) (غیاث ). ترشح کننده . تراونده ٔ چیزی از چیزی : شیری بود پرهیزگار... باطنی مترشح از خصایص حلم و کم آزاری ... (مرزبان نامه ، از فرهنگ فارسی معین ). || تربیت شده . مربی . مرشح : و اباً عن جد مترشح...
-
عرق گیر
لغتنامه دهخدا
عرق گیر. [ ع َ رَ ] (نف مرکب ) عرق گیرنده . آنکه عرق نباتات معطر یا دوائی به تقطیر گیرد، چون عرق بیدمشک و عرق کاسنی و عرق بید، یا گلاب از گل و جز آن . (یادداشت مرحوم دهخدا). کسی که عرق از چیزی میگیرد. (ناظم الاطباء). || آنکه عرق شراب و الکل کشد. || آ...