کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرسوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرسوم
لغتنامه دهخدا
مرسوم . [ م َ ] (ع ص ، اِ)نعت مفعولی است از مصدر رَسم . رجوع به رسم شود. || منقوش . (یادداشت مرحوم دهخدا). مرتسم . || نشان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داغدار. || آئین کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). رسم شده و معمول شده و مستعمل . (نا...
-
واژههای همآوا
-
مرثوم
لغتنامه دهخدا
مرثوم . [ م َ ] (ع ص ) شکسته از هر چیزی . (منتهی الارب ). هر چه شکسته و خون آلود شود. رثیم . (از متن اللغة). نعت مفعولی است از رثم . رجوع به رثم شود. || خف مرثوم ؛ سپل شتر که بر سنگ آید و خون آلود شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکسته بینی ...
-
جستوجو در متن
-
مرسومة
لغتنامه دهخدا
مرسومة. [ م َ م َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث مرسوم . رجوع به مرسوم شود.
-
جداوة
لغتنامه دهخدا
جداوة. [ ج ِدْ دا وَ ] (اِخ ) قریه ای است از قریه های برقه در مغرب که آن را جداوة حیان گویند و فاصله ٔآن با وادی مخبل هشت فرسخ است . (ازمعجم البلدان ).جداوی [ ج َ ] (اِ) علوفه و مرسوم ملازم و نوکر باشد. (برهان ). جیره و علیق و علوفه و مرسوم نوکر و مل...
-
نامعمول
لغتنامه دهخدا
نامعمول . [ م َ ] (ص مرکب ) که معمول و متداول نیست . متروک . دمده . که مرسوم و رایج نیست .
-
باب بودن
لغتنامه دهخدا
باب بودن . [ دَ ] (مص مرکب )متداول . معمول . مرسوم . مد بودن . رجوع به باب شود.
-
خلابر
لغتنامه دهخدا
خلابر. [ خ َ ب َ ] (اِ) تازیانی که در دربخانه ٔ پادشاهان و سلاطین مرسوم خوار باشند. (ناظم الاطباء). بزبان گیلان مردمی را گویند از عرب که در خانه ٔ پادشاهان وسلاطین مرسوم خوار باشند. (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) مراکشی . او راست : عنوان الدلیل فی مرسوم خط التنزیل .
-
شامگاه زدن
لغتنامه دهخدا
شامگاه زدن . [ زَدَ ] (مص مرکب ) نواختن نقاره یا طبل و نظایر آن بوقت شام . و این مرسوم و معمول نظام و سربازخانه هاست .
-
علی الرسم
لغتنامه دهخدا
علی الرسم . [ ع َ لَرْ رَ] (ع ق مرکب ) برسم . چنانکه رسم است . برحسب مرسوم .
-
معمول به
لغتنامه دهخدا
معمول به . [ م ُ لُن ْ ب ِه ْ ] (ع ص مرکب ) عمل شده بدان . مرسوم . متداول .
-
باب شدن
لغتنامه دهخدا
باب شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متداول . معمول . مرسوم . مد شدن . رجوع به باب شود.
-
باب کردن
لغتنامه دهخدا
باب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مرسوم کردن . مد کردن . روائی دادن .رایج کردن . متداول کردن . تبویب . رجوع به باب شود.