کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردم پیچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مردم پیچ
لغتنامه دهخدا
مردم پیچ . [ م َ دُ ] (نف مرکب ) کنایه از مردم کش و مردم آزار. (انجمن آرا). || (اِ مرکب ) سلاحی است مانند چوگان . (انجمن آرا). مردم آهنگ .
-
واژههای مشابه
-
آزاده مردم
لغتنامه دهخدا
آزاده مردم . [ دَ / دِ م َ دُ ] (ص مرکب ) آزادمرد. آزاده مرد : نهان در جهان چیست آزاده مردم نبینی نهان را به بینی عیان را.ناصرخسرو.
-
مردم آبی
لغتنامه دهخدا
مردم آبی . [ م َ دُ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از حیوان آبی است که به صورت انسان می باشد سفیدپوست و بغایت نازک اندام . (غیاث اللغات ). نسناس . (مهذب الاسماء). موجود افسانه ای که گویند در دریاها باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ای مردم آبی شده بی...
-
مردم خراشیدن
لغتنامه دهخدا
مردم خراشیدن . [ م َ دُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) مردم آزاری . آزردن مردمان : ز شوخی ومردم خراشیدنش فرج دید در سر تراشیدنش .سعدی .
-
مردم آزار
لغتنامه دهخدا
مردم آزار. [ م َ دُ ] (نف مرکب ) ظالم . جفاکار. (آنندراج ). موذی که آزار و اذیتش به خلایق رسد. که به دیگران ضرر و آسیب رساند : مرغزاری است این جهان که در اوعامه شوکان مردم آزارند. ناصرخسرو.زن از مرد موذی به بسیار به سگ از مردم مردم آزار به . سعدی .گا...
-
مردم آزاری
لغتنامه دهخدا
مردم آزاری . [ م َ دُ ] (حامص مرکب ) ستمگری . اذیت . عمل مردم آزار : مردمی کرد در جهانداری مردمی به ز مردم آزاری . نظامی .بود کارش همه ستمکاری بی وفائی و مردم آزاری . نظامی .به چه کار آیدت جهانداری .مردنت به که مردم آزاری . سعدی .چگونه شکر این نعمت گ...
-
مردم آمیز
لغتنامه دهخدا
مردم آمیز. [ م َ دُ ] (نف مرکب ) خلیق متواضع. (آنندراج ). مردم جوش . که با خلایق بجوشد و خوشرفتاری و معاشرت کند. مقابل مردم گریز : چون به ریش آمد و به لعنت شدمردم آمیز و صلح جوی بود.سعدی .
-
مردم آمیزی
لغتنامه دهخدا
مردم آمیزی .[ م َ دُ ] (حامص مرکب ) معاشرت بسیار با مردم . خلیق و خوشرفتاری و معاشرتی بودن . عمل و صفت مردم آمیز.
-
مردم آهنج
لغتنامه دهخدا
مردم آهنج . [ م َدُ هََ ] (نف مرکب ) مردم کش . پایمال کننده مردمان . (ناظم الاطباء). مردگیر. مردکش . مردانداز. (آنندراج ). مردم آهنگ . مردم خور. مردم خوار. مردم اوبار : سپه را برآراست خاور خدیودر اندیشه زان مردم آهنج دیو. نظامی .|| (اِ مرکب ) سلاحی ا...
-
مردم آهنگ
لغتنامه دهخدا
مردم آهنگ . [ م َ دُ هََ ] (نف مرکب ) مردم کش . مردم آهنج . رجوع به مردم آهنج شود. || (اِ مرکب ) سلاح کجی است مانند چوگان که آن را مردگیر هم گویند و معرب آن مردم آهنج است . (از برهان قاطع). رجوع به مردآهنگ و مردم آهنج شود.
-
مردم افکن
لغتنامه دهخدا
مردم افکن . [ م َ دُ اَ ک َ ] (نف مرکب ) مردم کش . آدمکش . قهار. زورمند.حذر ازپیروی نفس که در راه خدامردم افکن تر از این غول بیابانی نیست . سعدی .به مردمی که دل دردمند حافظ رامزن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم .حافظ.
-
مردم پرست
لغتنامه دهخدا
مردم پرست . [ م َ دُ پ َ رَ ] (نف مرکب ) مخلوق پرست . آنکه مردم را پرستد. دوستدار خلق . || (حامص مرکب ) مردم پرستی . مردم پرستیدن . پرستش مردم . عبادت مردم . تملق : بت پرستیدن به از مردم پرست پند گیر و کار بند و گوشدار.بوشکور.
-
مردم پرستی
لغتنامه دهخدا
مردم پرستی . [ م َ دُ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل مردم پرست . || عبادت مردم . || تملق . (یادداشت مرحوم دهخدا). تملق گوئی .
-
مردم پرور
لغتنامه دهخدا
مردم پرور. [ م َدُ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) که مردم را پرورش کند. که متعهد امور مردم گردد و تیمار آنان دارد : چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردم پرور است نیست از شفقت مگر پرورده ٔ او لاغر است .عطار.