کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردمسالاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سالاری
لغتنامه دهخدا
سالاری . (اِخ ) پنج فرسخ میانه جنوب و مشرق فهلیان است . (فارسنامه ٔ ناصری گفتاردوم ص 304).
-
سالاری
لغتنامه دهخدا
سالاری . (اِخ ) دهی است از دهستان کدکن پائین رخ بخش کدکن ، شهرستان تربت حیدریه در 37هزارگزی شمال باختری کدکن و سر راه اتومبیل رو کدکن بشهر کهنه واقع شده است هوای آن معتدل و دارای 428 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن پنبه ، شغل اها...
-
مردم
لغتنامه دهخدا
مردم . [ م َ دُ ] (اِ)آدمی . انس . انسان . آدمیزاده . شخص . بشر : دریا دو چشم وبر دل آتش همی فزایدمردم میان دریا و آتش چگونه پاید. رودکی .خدای عرش جهان را چنین نهاد نهادکه گاه مردم از او شاد و گه بود ناشاد. رودکی .مردمان از خرد سخن گویندتوهوازی حدیث ...
-
مردم
لغتنامه دهخدا
مردم . [ م ُ دِ ] (ع ص ) ساکن . برقرار. (منتهی الارب ). که ادامه یابد و قطع نشود . (از متن اللغة).
-
مردم
لغتنامه دهخدا
مردم . [ م ُ رَدْ دَ ] (ع ص ) ثوب مردم ؛ جامه ٔ کهنه و درپی کرده . (منتهی الارب ). ثوب مردم و مرتدم و متردم وملدم ، خلق مرقع. (متن اللغة). لباس کهنه ٔ وصله دار.
-
ابراهیم سالاری
لغتنامه دهخدا
ابراهیم سالاری . [ اِ م ِ ] (اِخ )ابراهیم بن سالار مرزبان . از سلاطین آل مسافر به آذربایجان و اران و طارم . رجوع به ابراهیم بن مرزبان شود.
-
آزاده مردم
لغتنامه دهخدا
آزاده مردم . [ دَ / دِ م َ دُ ] (ص مرکب ) آزادمرد. آزاده مرد : نهان در جهان چیست آزاده مردم نبینی نهان را به بینی عیان را.ناصرخسرو.
-
مردم آبی
لغتنامه دهخدا
مردم آبی . [ م َ دُ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از حیوان آبی است که به صورت انسان می باشد سفیدپوست و بغایت نازک اندام . (غیاث اللغات ). نسناس . (مهذب الاسماء). موجود افسانه ای که گویند در دریاها باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ای مردم آبی شده بی...
-
مردم خراشیدن
لغتنامه دهخدا
مردم خراشیدن . [ م َ دُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) مردم آزاری . آزردن مردمان : ز شوخی ومردم خراشیدنش فرج دید در سر تراشیدنش .سعدی .
-
مردم آزار
لغتنامه دهخدا
مردم آزار. [ م َ دُ ] (نف مرکب ) ظالم . جفاکار. (آنندراج ). موذی که آزار و اذیتش به خلایق رسد. که به دیگران ضرر و آسیب رساند : مرغزاری است این جهان که در اوعامه شوکان مردم آزارند. ناصرخسرو.زن از مرد موذی به بسیار به سگ از مردم مردم آزار به . سعدی .گا...
-
مردم آزاری
لغتنامه دهخدا
مردم آزاری . [ م َ دُ ] (حامص مرکب ) ستمگری . اذیت . عمل مردم آزار : مردمی کرد در جهانداری مردمی به ز مردم آزاری . نظامی .بود کارش همه ستمکاری بی وفائی و مردم آزاری . نظامی .به چه کار آیدت جهانداری .مردنت به که مردم آزاری . سعدی .چگونه شکر این نعمت گ...
-
مردم آمیز
لغتنامه دهخدا
مردم آمیز. [ م َ دُ ] (نف مرکب ) خلیق متواضع. (آنندراج ). مردم جوش . که با خلایق بجوشد و خوشرفتاری و معاشرت کند. مقابل مردم گریز : چون به ریش آمد و به لعنت شدمردم آمیز و صلح جوی بود.سعدی .
-
مردم آمیزی
لغتنامه دهخدا
مردم آمیزی .[ م َ دُ ] (حامص مرکب ) معاشرت بسیار با مردم . خلیق و خوشرفتاری و معاشرتی بودن . عمل و صفت مردم آمیز.
-
مردم آهنج
لغتنامه دهخدا
مردم آهنج . [ م َدُ هََ ] (نف مرکب ) مردم کش . پایمال کننده مردمان . (ناظم الاطباء). مردگیر. مردکش . مردانداز. (آنندراج ). مردم آهنگ . مردم خور. مردم خوار. مردم اوبار : سپه را برآراست خاور خدیودر اندیشه زان مردم آهنج دیو. نظامی .|| (اِ مرکب ) سلاحی ا...
-
مردم آهنگ
لغتنامه دهخدا
مردم آهنگ . [ م َ دُ هََ ] (نف مرکب ) مردم کش . مردم آهنج . رجوع به مردم آهنج شود. || (اِ مرکب ) سلاح کجی است مانند چوگان که آن را مردگیر هم گویند و معرب آن مردم آهنج است . (از برهان قاطع). رجوع به مردآهنگ و مردم آهنج شود.