کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردانه رو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مردانه رو
لغتنامه دهخدا
مردانه رو. [ م َ ن َ / ن ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) که گامهای مردانه بردارد. که بلند و کشیده قدم بردارد. چابک و نیرومند در رفتن : چو مردانه رو باشی و تیزپای به شکرانه با کندپایان به پای . سعدی . || که چون مردان راه حق سلوک کند : یکی سیرت نیکمردان شنواگر...
-
واژههای مشابه
-
مردانه شدن
لغتنامه دهخدا
مردانه شدن . [ م َ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ](مص مرکب ) بیرون شدن زنان از جائی برای آمدن مردان .(از ناظم الاطباء). خاص مردان شدن : مجلس مردانه شد؛ یعنی همه حاضران مجلس مردند و زنی در آن میان نیست .
-
مردانه کردن
لغتنامه دهخدا
مردانه کردن . [ م َ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جائی را برای مدتی به مردان اختصاص دادن و زنان را بدانجای راه ندادن : حمام را مردانه کردند.
-
مردانه وار
لغتنامه دهخدا
مردانه وار. [ م َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) مانند مردان : دل به می دربند تا مردانه وارگردن سالوس و تقوی بشکنی .حافظ.
-
مرد و مردانه
لغتنامه دهخدا
مرد و مردانه . [ م َ دُ م َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ، از اتباع ) روشن . صریح . بی پرده . بی بیم و هراس . در نهایت صراحت و شجاعت . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
آنه
لغتنامه دهخدا
آنه . [ ن َ / ن ِ ] (پسوند) َانه . چون در آخر اسماء ملحق شود دلالت کند بر یکی از معانی ذیل : مانند.مثل . چون . بطور. بگونه ٔ. لائق . درخور. سزاوار. متعلق به . مال . منسوب به . در حال . در وقت . بصفت . هر یک :مستانه : اندرین بود که از مستی و از غایت ش...
-
پاشکو
لغتنامه دهخدا
پاشکو. [ ش ِ ] (اِخ ) دُنا ماریا. زن دن ژوان پادیلا، آنگاه که شارل کن شوهر او را مغلوب و مقتول ساخت این زن در برابر عساکر شارل کن مقاومتی مردانه کرد و ازین رو بشجاعت مشهور شد و آنگاه که در محاصره افتاد بگریخت و بمملکت پرتقال رفت و پس از مدتی توقف هم ...
-
عنان گسسته
لغتنامه دهخدا
عنان گسسته . [ ع ِ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بر سر خود گذاشته . عنان پاره شده . اسب که اختیار ازدست سوار با گسستن عنانش بیرون برده باشد. || شتاب رو. نهایت مضطرب و سراسیمه . (از آنندراج ). آسیمه سر. بی اختیار. اختیار از دست داده : در هر طرف ...
-
کندپا
لغتنامه دهخدا
کندپا. [ ک ُ ] (ص مرکب ) که پائی کند دارد. مقابل تیزتک : کندپایم در حضور، اما زبان تیزم به مدح تیزی شمشیر گویا برنتابد بیش از این . خاقانی .دردا که بخت من چو زمین کندپای گشت این کندپایی از فلک تیزگرد خاست . خاقانی .ایام سست رأی و قدر سخت گیر شداوهام...
-
میزر
لغتنامه دهخدا
میزر. [ م َ زَ ] (از ع ، اِ) مئزر. عمامه و دستار و مندیل که بر سر بندند. (ناظم الاطباء). دستار. (از شعوری ج 2 ورق 349). دستار و مندیلی که بر سر بندند. (آنندراج ) (از برهان ) (از غیاث ). عمامه . سربند. شالی که بر سر بندند. (از یادداشت مؤلف ) : کزین ک...
-
تیزپا
لغتنامه دهخدا
تیزپا. (ص مرکب ) سریعالسیرو تندرو. (ناظم الاطباء). تیزپای . که در رفتن سریع است . تیزرو. که بشتاب رود. سریع در رفتار. که تند رود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تیزرفتار : گراینده دو تیزپای نوندهمان شست بدخواه کردش به بند. فردوسی .گذشته بر او بر بسی کام ...
-
ساغرکشی
لغتنامه دهخدا
ساغرکشی . [ غ َ ک َ/ ک ِ ] (حامص مرکب ) ساغر خوردن . (آنندراج ) (استینگاس ). باده کشیدن . جام کشیدن . می کشیدن . ساغر زدن . ساغر نوشیدن . باده پیمودن . باده نوشیدن . باده خوردن . صراحی کشیدن . پیاله زدن . پیاله کشیدن . پیاله نوشیدن . پیمانه زدن . پیم...
-
پلون
لغتنامه دهخدا
پلون . [ پْل ِ / پ ِ ل ِ وِ ] (اِخ ) پلونا . شهری در بلغارستان دارای 29 هزار سکنه . سپاه روس و رومانی آن را در 1877م . پس از مقاومت شدید عثمان پاشا تسخیر کردند.در قاموس الاعلام ترکی (کلمه ٔ پلونه ) آمده : پلونه قصبه ٔ مرکز لوائی واقع در بلغارستان در ...