کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردارسنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مردارسنگ
لغتنامه دهخدا
مردارسنگ . [ م ُ س َ ] (اِ مرکب ) مردارسنج . مرداسنج . مرداسنگ . رجوع به مرداسنگ شود : جیفه ٔ دنیا ندارد پیش ما رنگی که لعل میشود مردارسنگ از دست استغنای ما. قبول (از آنندراج ).- امثال : قیربن قیر زفت بن زفت مردارسنگ ؛ تعبیری مثلی از مردی سخت لئیم ...
-
جستوجو در متن
-
مولوبدانا
لغتنامه دهخدا
مولوبدانا. [ ] (اِ) به شیرازی آن را کرمال خوانند، نیکوترین آن بود که به لون مردارسنگ بود و به قوت مردارسنگ . (از اختیارات بدیعی ).
-
مردارسنج
لغتنامه دهخدا
مردارسنج . [ م ُ س َ ] (اِ مرکب ) مردارسنگ . معرب است و با حذف راء دوم می شود مرداسنج . (منتهی الارب ). مردارسنگ . مرداسنج . مردا سنگ . مرتک . مرتج . رجوع به مرداسنگ شود.
-
مرداسنج
لغتنامه دهخدا
مرداسنج . [ م ُ س َ ] (اِ مرکب ) مردارسنج . مردارسنگ . رجوع به مرداسنگ شود.
-
مرتج
لغتنامه دهخدا
مرتج . [ م َ ت َ] (معرب ، اِ) مردارسنگ . معرب مرده است ، والوجه ضم میمه . (از منتهی الارب ). مرداسنج . (متن اللغة) (المعرب جوالیقی ص 317). مرتک . مردار سنگ . ج ، مراتج . (مهذب الاسماء). رجوع به مُرتَج و مرداسنگ و مردارسنگ شود.
-
مرده سنگ
لغتنامه دهخدا
مرده سنگ . [ م ُدَ / دِ س َ ] (اِ مرکب ) مردارسنگ . مردارسنج . مرداسنج . مرداسنگ . رجوع به مرداسنگ و دزی ج 2 ص 580 شود.
-
مرتک
لغتنامه دهخدا
مرتک . [ م َ ت َ / م ُ ت َ ] (معرب ، اِ) معرب مردارسنگ . (بحر الجواهر). مردارسنگ . (منتهی الارب ) (ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ) (ضریر انطاکی ). مرداسنج . (قانون ابن سینا ص 114) (نزهةالقلوب ). مرداسنگ . (برهان قاطع). مرداسنگی است که سفید کرده باشند، نه مط...
-
مرتج
لغتنامه دهخدا
مرتج . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) در بسته . دری که آن را محکم بسته باشند. (از اقرب الموارد). نعت است از ارتاج . رجوع به ارتاج شود. || پر سبزه و گیاه . مکان مرتج و أرض مرتجة؛ کثیرةالنبات . (از اقرب الموارد). || عاجز در سخن گفتن . (ناظم الاطباء). رجوع به مرتج...
-
مرداسنگ
لغتنامه دهخدا
مرداسنگ . [ م ُ س َ ] (اِ مرکب ) مرداسنج . (دستور الاخوان ) (برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (دزی ج 2 ص 580). مردارسنگ . (برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردآهنگ . مرده سنگ . (رشیدی ). مراسنگ . مرتک . (منتهی الارب ) (دستور الاخوان ) ...
-
مینا
لغتنامه دهخدا
مینا. (اِ) آبگینه . (ناظم الاطباء) (برهان ) (منتهی الارب ) (صحاح الفرس ) (آنندراج ). شیشه . آبگینه . (فرهنگ نظام ). آبگینه ٔ سپید. (ناظم الاطباء). زجاج ابیض . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ، ذیل کلمه ٔ حجل ). میناء. (منتهی الارب ) : میان اندرون خانه ٔ رنگ رنگ...
-
د
لغتنامه دهخدا
د. (حرف ) صورت حرف دهم از الفبای فارسی و هشتم از الفبای عربی و چهارم از الفبای ابجدی و نام آن دال است و گاه برای استواری ِ ضبط، دال مهمله گویند. (مقدمه ٔ برهان ). و آن از حروف ترابیه و نطعیه و قلقله و متشابهه و ملفوظی و شمسیه و مصمته و محقورة و مجزوم...