کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرخص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرخص
لغتنامه دهخدا
مرخص . [ م ُ رَخ ْ خ َ ] (ع ص ) اذن داده شده بعد از ممنوعیت . (از متن اللغة). || آسان و سهل کرده . (ناظم الاطباء). میسر و سهل شده . (از متن اللغة). || مأذون . مجاز. دستوری یافته . رخصت داده شده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آزاد. مختار. مخیر. غیرمقید ...
-
جستوجو در متن
-
دستوری یافته
لغتنامه دهخدا
دستوری یافته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مرخص . مأذون . مجاز.
-
ریویدن
لغتنامه دهخدا
ریویدن . [ ری دَ ] (مص ) آزاد شدن . خلاص شدن . مرخص شدن . معاف شدن . (ناظم الاطباء). || معزول گشتن . (ناظم الاطباء).
-
رخصت شدن
لغتنامه دهخدا
رخصت شدن . [ رُ ص َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مرخص شدن و آزاد گشتن . (ناظم الاطباء).
-
رخصت فرمودن
لغتنامه دهخدا
رخصت فرمودن . [ رُ ص َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) مرخص فرمودن . (ناظم الاطباء).
-
رخصت نمودن
لغتنامه دهخدا
رخصت نمودن . [ رُ ص َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) اجازه دادن . اذن دادن . دستوری دادن . || مرخص کردن : خان فتح نشان گوش و بینی آنها بریده رخصت نمود. (تاریخ گلستانه ). و رجوع به رخصت کردن شود.
-
گسیل
لغتنامه دهخدا
گسیل . [گ ُ ] (اِ) گسی . قیاس شود با گیلکی اوسه کودن (فرستادن ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). روانه ساختن و فرستادن کسی به جایی . (برهان ) (آنندراج ). گسی . (جهانگیری ) (غیاث ). || دفع کردن . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : نومید مکن گسیل سائل رابن...
-
یولیوس
لغتنامه دهخدا
یولیوس . (اِخ ) سرداری از دسته ٔ اوغسطس که از جانب فستس مأمور شد که پولس را به روم برد. و به پولس اطمینان داشت و او را مرخص فرمود که در صیدون از رفقای خود دیدن کند و چون لشکریان خواستند اسیران را برای جلوگیری از فرار بکشند، یولیوس برای حفظ جان پولس ...
-
رخصت کردن
لغتنامه دهخدا
رخصت کردن . [ رُ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اجازه دادن . (ناظم الاطباء) : صحبت کودکک ساده زنخ را مالک نیز کرده ست ترا رخصت و داده ست جواز. ناصرخسرو.و اگر مروت اقتضا کند بخشیده رخصت می کنم . (تاریخ گلستانه ). || اجازه یافتن : تا که کشد به دام او تهمت بال...
-
مجاز
لغتنامه دهخدا
مجاز. [ م ُ ] (ع ص ) اجازه داده شده و اذن داده شده . (ناظم الاطباء). آن که دستوری دارد. مأذون . با رخصت .رخصت داده شده . رخصت یافته . مرخص . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جایز. روا. (ناظم الاطباء). مباح . روا. مشروع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).-...
-
ادونیاه
لغتنامه دهخدا
ادونیاه . [ اَ ] (اِخ ) (یهوه خدای من است ) وی پسر چهارمین داود از حجیث بود و پس از وفات چلیاب پسر داود قصد سلطنت کرد و حال آنکه سلیمان از جانب خدابپادشاهی برگزیده شده بود، و داود هنوز در حیات بودکه ادونیاه بدستیاری یوآب و ابی یاثار و دیگران آشکارا د...
-
ول
لغتنامه دهخدا
ول . [وِ ] (ص ) رها. سرخود. آزاد. غیرمقید. مطلق العنان .- ول دادن ؛ رها کردن . سر دادن .- ول شدن ؛ رها شدن .- ول کردن ؛ رها ساختن . سر دادن . مرخص کردن . || در تداول ، سرخود. مطلق العنان . بیکار. عاطل و باطل ، و در ترکیب های زیر به کار رود در همین...
-
رستگار
لغتنامه دهخدا
رستگار. [ رَ ت َ / رَ ] (ص مرکب ) فایز. (دهار). آزادی و رهایی و خلاص و نجات یابنده . (ازناظم الاطباء). خلاص و نجات و فیروزی یابنده . (برهان )(از آنندراج ). فیروزی یافته . (ناظم الاطباء). خلاص شده .نجات یافته عموماً. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخان...
-
مأذون
لغتنامه دهخدا
مأذون . [ م َءْ ] (ع ص ) اجازت و دستوری داده شده کسی را در چیزی . (منتهی الارب ). دستوری داده شده و مباح و رخصت داده شده . (ناظم الاطباء). اذن داده شده . اجازت داده شده . (آنندراج ). دستوری یافته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به نفخ صور شود مطرب ف...