کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرجح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرجح
لغتنامه دهخدا
مرجح . [ م ُ رَج ْ ج َ ] (ع ص ) رجحان نهاده شده . ترجیح داده شده . برتر شمرده شده . نعت مفعولی است از ترجیح . رجوع به ترجیح شود.
-
مرجح
لغتنامه دهخدا
مرجح . [ م ُ رَج ْ ج ِ ] (ع ص ) ترجیح نهنده . برتری دهنده . نعت فاعلی است از ترجیح . رجوع به ترجیح شود.
-
جستوجو در متن
-
ذوالغضوین
لغتنامه دهخدا
ذوالغضوین . [ ذُل ْ غ َ ض َ وَ] (اِخ ) بلفظ تثنیه ٔ غضا است ، ذکر آن در حدیث هجرت آمده . ابن اسحاق گوید: ثم ّ تبطّن بهما یعنی الدلیل مَرجَح من ذی الغضوین بالغین والضاد المعجمتین ویقال من ذی العصوین بالعین والصاد المهملتین عن ابن هشام . (از معجم البلد...
-
باکرو
لغتنامه دهخدا
باکرو. (اِخ ) از سلاطین خسرون . بقول «تل ماها» او پسر فره دشت بود که پس از پدر به تخت نشست و سه سال حکم راند. بعضی تصور میکنند که اسم او مصحف یاگر اشکانی است ، برخی بعکس گویند که مصحف بکر یا بکیر است ، چون این صفحه عرب نشین بوده است ، این عقیده مرجح ...
-
الاسار
لغتنامه دهخدا
الاسار. [ اَ ] (اِخ ) (بلوط) و آن اسم مملکتی بود که اریوک بر آن حکمران بود (سفر پیدایش 4:1-9). لکن قول مرجح آنست که در بابل سفلی بر رود فرات درمیانه ٔ آور و ارک واقع بود و از مکتوباتی که از آنجا بدست آمده مستفاد میشود که از بابل قدیم تر میباشد لکن آخ...
-
مراجیح
لغتنامه دهخدا
مراجیح . [ م َ ] (ع ص ،اِ) ابل مراجیح ؛ شترانی که در پویه دویدن بجنبند. (منتهی الارب ): ذات اراجیح فی سیرها؛ شترانی که در سیر و رفتن دارای اهتراز و جنبش هستند. (از اقرب الموارد). || قوم مراجیح ؛ دانشمندان و حکیمان . (منتهی الارب ). حکما. واحد آن مرجح...
-
برگزین
لغتنامه دهخدا
برگزین . [ ب َ گ ُ ] (ن مف مرکب ) مخیّر. (دهار). پسندیده شده . || منتخب .انتخاب شده . (ناظم الاطباء). برتر. مرجح : سپهدار با لشکر و گنج و تاج بدیدند آن برگزینان چاج . فردوسی .بدست وی اندر فراوان سپاه تبه گردد از برگزینان شاه . فردوسی .گرچه زبعد همه آ...
-
مستحب
لغتنامه دهخدا
مستحب . [ م ُ ت َ ح َب ب ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استحباب . دوست داشته شده . (آنندراج ) (اقرب الموارد). || پسندیده شده . (ناظم الاطباء). مستحسن . (اقرب الموارد). گزیده ٔ بر. مرجَّح . و رجوع به استحباب شود. || در اصطلاح فقهی ، آن فعل از عبادات که ر...
-
اذغاغ
لغتنامه دهخدا
اذغاغ . [ اَ ] (اِ) نقل اهل اصول الفقه عن عبادبن سلیمان الصیمری من المعتزله انّه ذهب الی ان ّ بین اللفظ و مدلوله مناسبة طبیعیة حاملة للواضع علی ان یضع و الا لکان تخصیص الاسم المعین بالمسمی المعین ترجیحاً من غیر مرجّح و کان بعض من یری رأیه یقول انّه ...
-
ممکنات
لغتنامه دهخدا
ممکنات . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ممکنة. کلیه ٔ موجودات عالم را ممکنات گویند بجز موجود واحدی که مبداء کل است . موجودات ، ممکنات ذاتی و واحبات غیری اند که آن غیر آنها را از عدم و مرحله ٔ قوت به فعل آورده است : «الموجودات الممکنة الوجود فی جوهرها خرو...
-
غور
لغتنامه دهخدا
غور. [ غ َ ] (اِخ ) جایی است پست زمین میان قدس و حوران مسافت سه روزه در عرض دو فرسنگ . (منتهی الارب ). ناحیه ای است در اردن واقع در شام میان بیت المقدس و دمشق ، و آن پستتر از زمین دمشق و بیت المقدس است از این رو غور نامیده شده است . طول آن سه روز راه...
-
صادراول
لغتنامه دهخدا
صادراول . [ دِ رِ اَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نخستین معلولی که از باریتعالی صادر شده است . ملا عبدالرزاق لاهیجی گوید: حکما گفته اند که از واحد حقیقی که هیچگونه کثرت در او نباشد (نه حقیقی و نه اعتباری ) صادر نتواند شد بالذات در مرتبه ٔ واحده مگر...
-
مرتبت
لغتنامه دهخدا
مرتبت . [ م َ ت َ ب َ ] (از ع ، اِ) منزلت . جاه . مقام . مکانت . قدر. پایگاه . رتبه . حرمت . پایه . مرتبه . ج ، مراتب . رجوع به مرتبه و مرتبة و مراتب شود : ایا به مرتبت و قدر و جاه افریدون ایا به منزلت و نام نیک اسکندر. فرخی .از همت بلند بدین مرتبت ر...
-
برگزیده
لغتنامه دهخدا
برگزیده . [ ب َ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) انتخاب شده . منتخب . (فرهنگ فارسی معین ). چشم و چراغ . دست چین . سره . گزیده .گزین . گل سرسبد. مهین . یکه چین . اثرة. أثیر. اَطائب . أمثل . أوسط. (ترجمان القرآن جرجانی ). خَشیب . خیار. (منتهی الارب ). خیا...