کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرتین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرتین
لغتنامه دهخدا
مرتین . [ م َرْ رَ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ مَرَّة. دوبار. دو دفعه . رجوع به مَرَّة شود.
-
مرتین
لغتنامه دهخدا
مرتین . [ م ِرْ رَ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ مرة. مرةالصفراء و مرةالسوداء. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مُرة شود. || لقی منه المرتین ؛ دید از وی سختی ها و تلخی ها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
باب سان مرتین
لغتنامه دهخدا
باب سان مرتین . [ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به باب سان مارتین شود.
-
واژههای همآوا
-
مرطین
لغتنامه دهخدا
مرطین . [ ] (اِ) قسم سیاه مرهیطس است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
جستوجو در متن
-
باب سان مارتین
لغتنامه دهخدا
باب سان مارتین . [ ب ِ ] (اِخ ) باب سان مرتین . از دروازه های مادرید (مجریط) بوده است . (الحلل السندسیه ج 1 ص 346، 432، 446).
-
زفة
لغتنامه دهخدا
زفة. [ زَف ْ ف َ ] (ع مص ) یکبار افکندن مرغ خود را بر زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || صاحب اقرب الموارد آرد: زَفة. دفعة: جئته ُ زَفَّةً او زَفَّتَین ؛ ای مرة او مرتین .
-
بئر حصن
لغتنامه دهخدا
بئر حصن . [ ب ِءْ رِ ح ِ ] (اِخ ) نام چاهی است منسوب به حصن بن عوف بن ... و درباره ٔ آن جریر گفته است : و فی بئر حصن ادرکتنا حفیظةوقد رُد فیها مرتین حفیرها.(از معجم البلدان ).
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن خدان . از سخنان اوست : الفتنة! فانها تقبل بشبهة و تدبر ببیان ، وان ّ المؤمن لا یلسع من جحر مرتین . و هم او گفت : اتقوا عصبا تاتیکم من الشام کانها دلاء قد انقطع و ذمها. رجوع به البیان والتبیین ج 2 ص 14 شود.
-
جحر
لغتنامه دهخدا
جحر. [ ج ُ ] (ع اِ) سوراخ دده و خزنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جُحران . سوراخ مار و جز آن . (مهذب الاسماء). سوراخ . (دهار). هر سوراخی که خزندگان و سباع برای خود کنند. (از اقرب الموارد). سوراخ سوسمار و مار و جز آن . خانه ٔ بعض حیوانات از حشره ...
-
لدغ
لغتنامه دهخدا
لدغ . [ ل َ ] (ع مص ) لسع. تلداغ . گزیدن (چنانکه مار و کژدم ). (منتهی الارب ). گزش . گزیدن و زدن با دهان چنانکه در مار. (حریری ). گزیدن کژدم . (تاج المصادر). گزیدن مار و کژدم و منج . (زوزنی ) : سده و دیدان و استسقاء و سل کسر و ذات الصدر و لدغ و درد د...
-
گش
لغتنامه دهخدا
گش . [ گ ُ ] (اِ) رشیدی گوید: گش ... بلغم ، چنانکه خواجه در ترجمه ٔ مقالات ارسطاطالیس گفته که «درستی روان بکمی گش و خون است ». این عبارت منقول از رساله تفاحیه به قلم افضل الدین محمد کاشانی است و در مصنفات افضل الدین چ مینوی - مهدوی ج 1 چ 1331 تهران ص...
-
استرابه
لغتنامه دهخدا
استرابه . [ اِ ت ِ ب َ ] (ع مص ) استرابت . دیدن در کاری که درشک افکند. (منتهی الارب ). از کسی اثر یافتن که ترا به گمان افکند در کار او. (زوزنی ). خبر یافتن از کسی که ترا در کار خود به گمان افکند. دیدن در وی کاری را که در شک افکند. در شک افتادن . چیز ...