کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرتکب شد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خونگیر شدن
لغتنامه دهخدا
خونگیر شدن . [ ش ُدَ ] (مص مرکب ) گرفتار آمدن ببلائی برای قتلی که مرتکب شده است . (یادداشت بخط مؤلف ). بخون گرفته شدن .- امثال :خونی خونگیر شد .
-
کارریه
لغتنامه دهخدا
کارریه . [ ی ِ ] (اِخ ) ژان باتیست . عضو مجلس کنوانسیون متولد در «پوله » (کانتال ) به سال 1756. وی در نانت که فرماندهی نوایادها را بعهده داشت ، شقاوتهای بسیار مرتکب گردید و به سال 1794 م . گردن زده شد.
-
شادخة
لغتنامه دهخدا
شادخة. [ دِ خ َ ] (ع اِ، ص ) تأنیث شادخ . (اقرب الموارد). سپیدی فراخ روی . (منتهی الارب ). سپیدی که بر روی آشکار گردد از پیشانی تا بینی . (اقرب الموارد). || راجز درباره ٔ مردی که پدر خود را کشته بود گفته است : «قد رکب الشادخة المحجلة» یعنی مرتکب عمل...
-
نصر
لغتنامه دهخدا
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) عبداﷲبن سعید قرمطی ، مکنی به ابوغانم و مشهور به نصر از زعمای قرامطه است ، در آغاز در قریه ٔ زابوقه ٔ عراق معلم اطفال بود، سپس به زکرویةبن مهرویه ٔ قرمطی پیوست و از پیروان او شد، و خود را نصر نامید، و قبیله ای از بنی کلب را با خود ...
-
هستی لیوس
لغتنامه دهخدا
هستی لیوس . [ هَُ ] (اِخ ) سومین پادشاه روم که زندگی او را از 671 تا 640 ق . م . نوشته اند. وی دو بار با مردم آلبا جنگید. درباره ٔ مرگ او نوشته اند که چون در تقدیم قربانی برای خدای خدایان مرتکب خطایی شد ژوپیتر بر او خشم گرفت و خرمن عمرش را با آتش صاع...
-
اسدالدولة
لغتنامه دهخدا
اسدالدولة. [ اَ س َ دُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) احمدبن تاج الدوله جعفر کلبی ملقب به اکحل . یکی از افراد سلسله ٔ کلبیون حکام صقلیه (سیسیل ). تابع دولت بنی اغلب . پس از آنکه مردم صقلیه از پدر وی تاج الدوله شکایت کردند و او عزل شد، وی در 410 هَ .ق . بر مسند ام...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) جزّار پاشای سن ژاندارک (عکه ) یکی از وزرای مائه ٔ دوازدهم هجری دولت عثمانی . او بدانگاه که والی صیدا بود در برابر ژنرال ناپلئون مقاومتی سخت مردانه کرد و او را منهزم و سپاهیان او را پراکنده و ببازگشت مجبور ساخت و این معنی سبب ش...
-
کاراکالا
لغتنامه دهخدا
کاراکالا. [ کال ْ لا ] (اِخ ) یکی از امپراطوران روم قدیم که در 188 م . متولد شد و در 217 درگذشت . کاراکالا پسر سیتل سیوس سوروس بود و چون در سال 211 به امپراطوری رسید برادر خویش را با بیست هزار تن از رومیان بکشت . سپس عموم مردمان آزاد مملکت را از حقوق...
-
حاجی گرای خان
لغتنامه دهخدا
حاجی گرای خان . [ ] (اِخ ) یکی از خانهای قرم ، بیست و یکمین خوانینی که عنوان گرای خان داشتند. او پسر قریم گرای از احفاد سلامت گرای است و پس از مرگ پدر بخدمت سلیم گرای خان پیوست و در سفر نمچه (اطریش ) در اردوی عثمانی بود مردی شجاع و جسور و در محاصره ٔ...
-
زالوقوس
لغتنامه دهخدا
زالوقوس . (اِخ ) از حکمای قدیم یونان و متولد در حدود 700 ق . م . است برخی وی را بخطا شاگرد فیثاغورث دانسته اند در صورتی که او خود یک قرن قبل از فیثاغورث میزیسته است . برخی معتقدند وی برای مردم لوکر مجموعه ٔ قوانینی وضع کرد و در آن قانون ، کیفر زانی آ...
-
ریشخندی
لغتنامه دهخدا
ریشخندی . [ خ َ ] (ص نسبی ) مضحکه . سخریه . این کلمه را در صورتی می گویند که شخص کار پستی را که لایق مهمی نباشد مرتکب گردد. (ناظم الاطباء). || سخره . (شرفنامه ٔ منیری ). که تملق که بدو کنند برای هر امری آماده شود. که با تملق فریب خورد.که او را آسان ر...
-
توبه شکستن
لغتنامه دهخدا
توبه شکستن . [ ت َ / تُو ب َ / ب ِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) برگشتن به گناه و مرتکب شدن هر گناهی که سابقاً مرتکب شده بود و شکستن عهد و میثاق . (ناظم الاطباء) : عنان عمر شد از کف رکاب می بکف آرکه دل به توبه شکستن بهانه بازآورد. خاقانی .کسان که در رمضان...
-
احتکار
لغتنامه دهخدا
احتکار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) غله اندوختن گران فروختن را بگاه گرانی . غله نگاه داشتن تا بگرانی بفروشد. (منتهی الارب ). غله به نیت گرانی جمع کردن .(غیاث ). غله داشتن امید تنگی را. (تاج المصادر). حکر. تحکر. انبار کردن . احتکار، نگاهداری طعام و خوراک است ب...
-
باکانال
لغتنامه دهخدا
باکانال . (اِ) اصطلاحی است برای مراسمی که در یونان قدیم بصورت جشن عظیم برای باکوس رب النوع شراب برگذار میشد. این رب النوع معابدی داشت و زنانی که کاهنات معبد او بودند باکانت نام داشتند. برای باکوس همه ساله جشنی میگرفتند و در این جشن ها مرد وزن باهم در...
-
مهل
لغتنامه دهخدا
مهل . [ م َ ] (ع اِ) باش . (مذکر و مؤنث و واحد و تثنیه و جمع در وی یکسان است ) گویند مهلا یا رجل و یا رجلان و یا رجال ویا امراءة؛ ای امهل . || رزق مهلا؛ یعنی مرتکب خطاها گردید پس مهلت داده شد و شتاب گرفته نشد در آن . || مَهَل . آهستگی و آرامش . نرمی...