کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرتبه دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرتبه دار
لغتنامه دهخدا
مرتبه دار. [ م َ ت َب َ / ب ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) ظاهراً مقام و منصبی بوده است در دربار شاهان و امیران آن که در مجلس ملوک و امیران جایگاه درباریان و صاحبان مقام را معین می دارد و هر کس بجای خود هدایت می کند. مأمور تشریفات درباری در این جا شواهد م...
-
واژههای مشابه
-
مرتبة
لغتنامه دهخدا
مرتبة.[ م َ ت َ ب َ ] (ع اِ) پایگاه بلند. منزلت رفیع. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به مرتبت و مرتبه شود. || پایگاه . (مهذب الاسماء). منزلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پایه . (منتهی الارب ). مکانت .(منتهی الارب ). رجوع به مرتبه و مرتبت ش...
-
هم مرتبه
لغتنامه دهخدا
هم مرتبه . [ هََ م َ ت َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) هم درجه . هم رتبه . دارای مقام و مرتبه ٔ همانند یا برابر.
-
یک مرتبه
لغتنامه دهخدا
یک مرتبه . [ ی َ / ی ِ م َ ت َ ب َ / ب ِ ] (ق مرکب ) یک بار. (یادداشت مؤلف ). یک دفعه . || ناگهان . فجاءةً. یک هو. (یادداشت مؤلف ). || (ص مرکب ) یک طبقه . یک اشکوبه . (یادداشت مؤلف ). ساختمان که دارای یک طبقه باشد. رجوع به مرتبه شود.
-
صاحب مرتبه
لغتنامه دهخدا
صاحب مرتبه . [ ح ِ م َ ت َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) خداوند مقام : و صاحب مرتبه گرداندش بسبب آنکه بیشتر نزدیک او فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 311).
-
فلک مرتبه
لغتنامه دهخدا
فلک مرتبه . [ ف َ ل َ م َ ت َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) فلک مرتبت . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فلک مرتبت شود.
-
اعلا مرتبه
لغتنامه دهخدا
اعلا مرتبه . [ اَ م َ ت َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) بالاترین مرتبه . گرانقدرترین . بهترین نوع . کاملترین : لباسی سبب شهرت است که در اعلا مرتبه ٔ تکلف باشد. (انیس الطالبین ص 190).
-
بزرگ مرتبه
لغتنامه دهخدا
بزرگ مرتبه . [ ب ُ زُم َ ت َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) بلندپایه . دارای مقام ارجمند و عالی . مهتر. مرد بزرگ . (یادداشت بخط دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
میدانی
لغتنامه دهخدا
میدانی . [ م َ / م ِ ] (اِ) کسی که در پیشاپیش امیر و یا وزیر حرکت کند و القاب او را اعلام نماید. (ناظم الاطباء) . معرف . مرتبه دار.
-
پنبه وز
لغتنامه دهخدا
پنبه وز. [ پَم ْ ب َ / ب ِ وَ ] (نف مرکب ) پنبه زن . پنبه بز. حلاّج . نداف . (برهان قاطع) : سر انا الحق نبود در سر هر پنبه وزلایق حلاج بود مرتبه ٔ دار عشق .نزاری قهستانی (از جهانگیری ).
-
برزة
لغتنامه دهخدا
برزة. [ ب َ زَ ] (ع اِ) سرا بالای کوه . (آنندراج ). || (ص ) امراءة برزة؛ زن پاکیزه کار خویشتن دار یا زن میانه سال بزرگ مرتبه ٔ پارسا که با وی مردان نشینند و حرف زنند و مانند زنان جوان حجاب و پرده نکند. زن عاقله . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
منزلة
لغتنامه دهخدا
منزلة. [ م َ زِ ل َ ] (ع اِ) جای فرودآمدن . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منزل شود. || سرای . (منتهی الارب ). سرای و خانه . (ناظم الاطباء). دار. ج ، منازل . (از اقرب الموارد). || آبخور. || مرتبه . (منتهی الار...
-
شمس الدین
لغتنامه دهخدا
شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) قمی . از گویندگان قم بود. ابیات زیر از هجویه ای است که او گفته :در خدمتت ای صدر فلک مرتبه دزدیست کو زهر به سحر از دهن مار بدزددگر حبس کنندش به یکی خانه ٔ تاریک چون کاهربا کاه ز دیوار بدزددآویختنش سخت ثوابست ولکن می ...