کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرة
لغتنامه دهخدا
مرة. [ م َ رَ ](ع اِ) مخفف مراءة به معنی زن . (از اقرب الموارد).
-
مرة
لغتنامه دهخدا
مرة. [ م َرْ رَ ] (ع اِ) یک بار انجام دادن کاری . (از اقرب الموارد).یک بار. (دهار). یک دفعه . ج ، مَرّ، مِرار، مِرَر، مُرور، مَرّات . (اقرب الموارد).- ذات مرة ؛ یک بار. (ناظم الاطباء).- مرة جیش و مرة عیش ؛ گاه جنگ و گاه صلح ، هم محنت و هم راحت . (نا...
-
مرة
لغتنامه دهخدا
مرة. [ م ِرْ رَ ] (ع اِ) توانائی و استواری اندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حالتی که چیزی بر آن استمرار یابد. ج ، مِرَر. جج ، اَمرار. (اقرب الموارد). || قوت و شدت و توانائی . (از اقرب الموارد). توان . (نصاب ). قوت . (مجمل اللغة). نیرو. (د...
-
مرة
لغتنامه دهخدا
مرة. [ م ِرْ رَ ] (ع مص ) غلبه کردن خِلطِ «مِرَّة» بر کسی ، و فعل آن بصورت مجهول بکار رود و چنین شخصی را ممرور نامند. (از اقرب الموارد). مَرّ. و رجوع به مر شود.
-
مرة
لغتنامه دهخدا
مرة. [ م ُرْ رَ ] (اِخ ) ابن لوی بن غالب ، جد ششم رسول (ص ).
-
مرة
لغتنامه دهخدا
مرة. [ م ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) مؤنث مر، به معنی تلخ ، در مقابل حلو. ج ، مرائر، برخلاف قیاس . (از اقرب الموارد). || بودن شخص بخیل نسبت به مال خود تا وقتی زنده باشد. حالت شخصی که در زمان حیات خود در مورد مال خویش بخل بورزد سپس آن را بوسیله ٔ وصیتهایی بر...
-
واژههای مشابه
-
مره
لغتنامه دهخدا
مره . [ م َ رَه ْ ] (ع مص ) بی سرمه شدن چشم شخص و یا تباه گردیدن آن از بی سرمگی و یا سپید گشتن سرمه جای از گرداگرد چشم و یا ترک گفتن سرمه است بطوری که داخل پلکهای شخص سپید گردد. و نعت آن أمره و مَرهاء و مَرِه باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد...
-
مره
لغتنامه دهخدا
مره . [ م َ رِه ْ ] (ع ص ) نعت است مصدر مَرَه را. رجوع به مَرَه شود. || رجل مره الفؤاد؛ مرد بیماردل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مره
لغتنامه دهخدا
مره . [ م ِ رَ / م ِرْ رَ ] (پسوند) ظاهراً مزید مؤخر امکنه قرار گیرد: تیمرة. سیمرة. صیمرة. قیمرة. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
مره
لغتنامه دهخدا
مره . [ م ُرْه ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مَرهاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مرهاء شود. || ج ِ أمره . (ناظم الاطباء). رجوع به اَمره شود.
-
مره
لغتنامه دهخدا
مره .[ م َرْ رَ ] (اِ) (مأخوذ از عربی یا معرب از فارسی ) باره . کرت . بار. باره . نوبت . دفعه . کش . پی . راه . سر. این کلمه یا فارسی و یا تعریب از باره ٔ فارسی است . جوالیقی در المعرب (ص 184) آرد: قال ابن قتیبة و ابن درید فی قول العجاج : یوم خراج ت...
-
جفر مره
لغتنامه دهخدا
جفر مره . [ ج َ رِ م ُرْ رَ ] (اِخ ) چاهی بوده است در نزدیکی مکه . (مراصد) (از معجم البلدان ).
-
ذات مرة
لغتنامه دهخدا
ذات مرة. [ ت َ م َر رَ تن ] (ع ق مرکب ) در یک باری . (قاضی خان بدر محمد دهار). کرتی . نوبتی .
-
لعبة مرة
لغتنامه دهخدا
لعبة مرة. [ ل ُ ب َ ت ِ م ُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) المستعجلة. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).