کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مربوط به قبل از جنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ناموسگاه
لغتنامه دهخدا
ناموسگاه . (اِ مرکب ) کنایه از جنگ گاه باشد. چه ناموس به معنی جنگ هم آمده است . (برهان قاطع) (آنندراج ). میدان جنگ . رزمگاه . (ناظم الاطباء). جنگ گاه . و هنگامه ٔ مردآزمائی . (فرهنگ خطی ).
-
پرخاش دیده
لغتنامه دهخدا
پرخاش دیده . [ پ َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رزم دیده . جنگ دیده . از کار جنگ برآمده . از کار درآمده در جنگ . جنگ آزموده : سپه را بیاراست و خود برنشست یکی گرز پرخاش دیده به دست .فردوسی .
-
لیکمید
لغتنامه دهخدا
لیکمید. [ ک ُ ] (اِخ ) نام مردی از آتن که در جنگ دریائی آرتمیزیوم و جنگ خشایارشا با یونانیها، اول کسی بود که یک کشتی از کشتیهای ایران گرفت . رجوع به ایران باستان ج 1 ص 826 شود.
-
وغی
لغتنامه دهخدا
وغی . [ وَ غا ] (ع اِ) بانگ و خروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شور و غوغا. || جنگ . شغب و شور. جنگ و کارزار را نیز وَغی نامند از جهت شور و غوغای آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وغا شود.
-
عظاظ
لغتنامه دهخدا
عظاظ. [ ع ِ ] (ع مص ) همدیگر را گزیدن . (منتهی الارب ). به معنی عضاض است . (از اقرب الموارد). || با هم سختی کردن . (منتهی الارب ). سخت گردیدن در جنگ : عاظّ القوم ؛ در جنگ سخت شدند و بسختی جنگیدند. (از اقرب الموارد). مُعاظّة. و رجوع به معاظة شود.
-
علث
لغتنامه دهخدا
علث . [ ع َ ل ِ ] (ع ص ) سخت جنگ . کسی که در جنگ پایدار باشد.(از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || آنکه به غیر پدر خود منسوب باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || لازم گیرنده کسی را برای گرفتن حق خود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموار...
-
عقام
لغتنامه دهخدا
عقام . [ ع ُ ] (ع ص ) داء عقام ؛بیماری که به نشود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).علت بی دارو. (زمخشری ). عَقام . و رجوع به عَقام شود. || یوم عقام ؛ روز سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رجل عقام ؛ مرد بدخوی . || جنگ شدید. (منتهی الارب ). ...
-
کریهة
لغتنامه دهخدا
کریهة. [ ک َ هََ ] (ع ص ، اِ) مؤنث کریه . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کریه شود. || کار سخت . (مهذب الاسماء). || جنگ سخت و سختی جنگ . (ناظم الاطباء). جنگ سخت یا سختی جنگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حادثه وبلا. (ناظم الاطباء) (من...
-
مغلوبه
لغتنامه دهخدا
مغلوبه . [ م َ ب َ ] (ع ص ) کنایه از جنگ درهم آمیخته . و جنگ مغلوبه مشهور است . (آنندراج ) : ز مغلوبه گردد یکی روی و پشت دل و گرده کوشنده در چنگ و مشت . ظهوری (از آنندراج ).- جنگ مغلوبه ؛ جنگ به انبوه . جنگی که طرفین متخاصم همه در هم آویزند. (یادداش...
-
ریشاریش
لغتنامه دهخدا
ریشاریش . (ص مرکب ، ق مرکب ) جنگ دست به یقه . جنگ رویاروی . دست به گریبان . (فرهنگ فارسی معین ). جنگ تن بتن . (از یادداشت مؤلف ) : جنگی صعب و کاری ریشاریش و یک زمان بداشت و چند تن از هر دو جانب کشته شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436). هر برج که برابر ...
-
جنگ
لغتنامه دهخدا
جنگ . [ ج َ ] (اِ) جدال و قتال . (برهان ). کارزار. ستیزه . نبرد. (ناظم الاطباء). ناورد. پیکار. غزوه . حرب . رزم . هیجاء، و با لفظ کردن و آوردن و پیوستن و افتادن و داشتن مستعمل میشود. (آنندراج از بهارعجم ) : ولیکن چو در جنگ خواری بودگه آشتی بردباری بو...
-
پشن
لغتنامه دهخدا
پشن . [ پ َ ش َ ] (اِخ ) نام موضعی است که بدانجا میان پیران ویسه و طوس نوذر جنگ واقع شد و تورانیان فتح کردند و اکثر پسران گودرز در آن جنگ کشته شدندو این جنگ را جنگ لادن و جنگ پشن گویند : بلادن که آمد سپاهی گشن شبیخون به ایران بجنگ پشن . فردوسی .یکی س...
-
خبرگیر
لغتنامه دهخدا
خبرگیر.[ خ َ ب َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مستفسر. (از آنندراج ). آنکه از مطلبی کسب و استفسار خبر کند : سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان . حافظ. || جاسوس . (از آنندراج ) : منذر نعمان پسر خویش را با ده هزار سوار عرب ب...
-
دلاوری
لغتنامه دهخدا
دلاوری . [ دِ وَ ] (حامص مرکب ) دل آوری . حالت و چگونگی دلاور. شجاعت . دلیری . جنگجویی . بهادری . نیرومندی . (از ناظم الاطباء). بَسالت .بطالت . بطولت . ذَمارت . ذمارة. سَکسَکة. (منتهی الارب ). شدة. (دهار). نجدت . (از منتهی الارب ) : در خواب جنگ بینی ...
-
کلیب وائل
لغتنامه دهخدا
کلیب وائل . [ ک ُ ل َ ب ِ ءِ ] (اِخ ) کلیب بن ربیعة الحارث بن مرةالتغلبی الوائلی ، رئیس دو قبیله ٔ بکر و تغلب در ایام جاهلیت و از پهلوانان دلیر و از جمله کسانی بود که در ایام سلطه ٔ خویش چون پادشاهان فرمانروایی داشت . وی برادر مهلهل بن ربیعه خال امرو...