کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مراکب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مراکب
لغتنامه دهخدا
مراکب . [ م َ ک ِ] (ع اِ) آن چیزها که بر آنها سوار شوند. (غیاث اللغات ). مَرْکَب . (منتهی الارب ). حیوان یا وسائلی که بر آنها سوار شوند و طی طریق کنند، اعم از اسب یا کشتی .رجوع به مرکب شود : بفرموده تا به وجه اعظام و احترام با ساز و عدت و آلت و اهبت ...
-
جستوجو در متن
-
مراکبی
لغتنامه دهخدا
مراکبی . [ م َ ک ِ ] (ص نسبی ) صاحب جهاز و خداوند کشتی و صاحب اراده و اراده ران . (ناظم الاطباء). صاحب مرکب . متصدی مرکب . منسوب است به مراکب . رجوع به مرکب و مراکب شود.
-
حمولات
لغتنامه دهخدا
حمولات . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حمول . رجوع به حمول شود. || ج ِ حمولة : از مختلفات سلاح ها و آلات دیگر تا درفش و سوزن و حبال و مراکب و حمولات از براذین و جمال تعیین کنند. (جهانگشای جوینی ). و از گله ها و رمه ها مراکب و حمولات گزیده بکشیدند. (جهانگشای جوی...
-
سفائن
لغتنامه دهخدا
سفائن . [ س َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ سفینة. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (غیاث ) (دهار) : بفرمود تا جواری و منشآت و مراکب و سفائن را تربیت سازد. (بدایعالزمان فی وقایع کرمان ).
-
فتاک
لغتنامه دهخدا
فتاک . [ ف ُت ْ تا ] (ع ص ، اِ) ج ِ فاتک ، دلیر.(منتهی الارب ) : روز دیگر که ترک تیغزن از مکمن افق سر برزد، تیغزنان ناپاک از فتاک اتراک مراکب گرم کردند. (جهانگشای جوینی ). رجوع به فاتک شود.
-
حطط
لغتنامه دهخدا
حطط. [ ح ُ طُ] (ع اِ) تنهای نرم و نازک . (منتهی الارب ). || مراکب السفل او الصواب مراتب السفل . و مفرد آن حطة است نقصان مرتبت . (منتهی الارب ). رجوع به حطه شود.
-
قعش
لغتنامه دهخدا
قعش . [ ق َ ] (ع اِ) برنشستنی است شبیه هودج . (منتهی الارب ). مرکبی است از مراکب زنان چون هودج . (اقرب الموارد). ج ، قُعوش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جاشو
لغتنامه دهخدا
جاشو. (اِ) ناویار. ملاح . این کلمه در نسب امیر هرموز در بدایع الازمان فی وقایع کرمان آمده است و چنین مینماید که جاشو چون لقبی به معنی امروزین یعنی ملاح ، از قدیم متداول بوده است : آنگاه که ملک قاوورد قصد تسخیر عمان میکند وبایستی سپاه او از دریا بگذرد...
-
سپهداری
لغتنامه دهخدا
سپهداری . [ س ِ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل سپهدار. فرماندهی سپاه . سپهسالاری : آنکه او تا بسپه داری بربست کمرکم شد از روی زمین نام و نشان رستم . فرخی .بخزاین و مراکب و اسلحه و اسباب سپهداری او را مستظهر و... گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).بسپهداریش بملک...
-
حرائب
لغتنامه دهخدا
حرائب . [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حَریبة. حَریبةالرجل ؛ مال مسلوبه ٔ مرد یا مال که بدان زندگانی نماید. (منتهی الارب ) : مردان از کار بازماندندو اموال و خزاین و حرائب و مراکب و رکائب و سلاحها سپری شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 56).
-
مزاح
لغتنامه دهخدا
مزاح . [ م ُ ] (ع ص ) دور گردانیده . رانده . برطرف ساخته .- مزاح العله ؛ بی تعلل و بهانه . بهانه برطرف کرده شده : در عوارض حاجات و سوانح مهمات مزاح العله گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). به خزائن و مراکب و اسلحه و اسباب سپه داری او را مستظهر و مزاح ...
-
لنجویه
لغتنامه دهخدا
لنجویه . [ ل َ ی َ ] (اِخ ) جزیره ٔ بزرگی به زمین زنگ که از جمیع نواحی مراکب بدانجا روی کند و در عهد یاقوت مردم آن به جزیره ٔ دیگری به نام تنباتو نقل کرده بودند و مسلمانان بودند و بدانجا تاکی است که هر سال سه بار انگور آرد. (از معجم البلدان ). || صنف...
-
مطائب
لغتنامه دهخدا
مطائب . [ م َ ءِ ] (ع اِ) (از «طی ب ») بهترین و برگزیده ٔ هر چیزی ، واحد ندارد. اطائب مثله . یا مطائب در خرمای تر و مانند آن و اطائب در شترهای کشتنی به کار می رود یا واحد آن مَطیَب یا مَطاب و مَطابة است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمح...
-
بغال
لغتنامه دهخدا
بغال . [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ بَغل ، بَغلَة. استران . (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). ج ِ بَغل . (ناظم الاطباء) : مراکب راهوار و بغال و جمال بسیار. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به بغل و بغلة شود.