کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مراهق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مراهق
لغتنامه دهخدا
مراهق . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) کودک نزدیک بلوغ رسیده . (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ). نزدیک رسیده به خواب دیدن . (مهذب الاسماء). کودک نزدیک رسیده به حد بلوغ که آلت او تحریک وشهوتش به جماع ظاهر شود. (از تعریفات ). نزدیک شده به حلم و احتلام . (از اقرب ا...
-
جستوجو در متن
-
مراهقة
لغتنامه دهخدا
مراهقة. [ م ُ هَِ ق َ ] (ع ص ) دختربچه ٔ نزدیک به حد بلوغ . تأنیث مراهق است . رجوع به مراهقة و مراهق و نیز رجوع به متن اللغة شود.
-
قردحة
لغتنامه دهخدا
قردحة. [ ق ُ دُ ح َ ] (ع اِ) مهره گلو مانا به جوز که در گلوی کودک مراهق برآید. (منتهی الارب ). مهره ٔ حلقوم که در گلوی کودکان مراهق برآید، و آن را سیب باباآدم گویند. (ناظم الاطباء).
-
قردوحة
لغتنامه دهخدا
قردوحة. [ ق ُ ح َ ] (ع اِ) مهره ٔ گلو که در گلوی کودکان مراهق برآید. (منتهی الارب ).
-
مناهز
لغتنامه دهخدا
مناهز. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) نزدیک رسیده ٔ به مردی . مُراهِق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مناهزة شود.
-
ثوهد
لغتنامه دهخدا
ثوهد. [ ث َ هََ ] (ع ص ، اِ) جوان نوخاسته فربه که نزدیک ببلوغ باشد. || کودک فربه تمام خلقت مراهق . ج ، ثواهد.
-
مراهقة
لغتنامه دهخدا
مراهقة. [م ُ هََ ق َ ] (ع مص ) نزدیک رسیدن کودک به بلوغ . (منتهی الارب ). به نزدیک بلوغ رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به احتلام نزدیک شدن پسربچه . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). فهو: مراهق و راهق ؛ و هی : مراهقة و راهقة. (متن اللغة). || ق...
-
نوی دیدن
لغتنامه دهخدا
نوی دیدن . [ ن َ / ن ُ دی دَ ] (مص مرکب ) خواب دیدن پسر بار اول . محتلم شدن مراهق بار نخست . (یادداشت مؤلف ). || خون دیدن دختر اول بار. (یادداشت مؤلف ).
-
راهق
لغتنامه دهخدا
راهق . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) پسر بچه ٔ ده تا یازده ساله . (از متن اللغة). مراهق و آن پسر بچه ای را گویند که به سن بلوغ نزدیک شده است . (از لسان العرب ).
-
مردآسا
لغتنامه دهخدا
مردآسا. [ م َ ] (ص مرکب ) مراهق . بالغ. جوان بالیده و گوالیده . یافع. رجوع به یافع در این لغت نامه شود. || بمانند مرد. همانند مرد.
-
حوتل
لغتنامه دهخدا
حوتل . [ ح َ ت َ ] (ع اِ) کودک مراهق . || بچه ٔ مرغ سنگخوار. || (ص ) ضعیف ناتوانا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
سیب باباآدم
لغتنامه دهخدا
سیب باباآدم . [ ب ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مهره ٔ حلقوم که در گلوی کودکان مراهق برآید و به تازی قردوحه نامند. (از ناظم الاطباء). در کتاب کالبدشناسی هنری تألیف کیهانی ص 188 سیب آدم ضبط شده است .
-
معبر
لغتنامه دهخدا
معبر. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) جمل معبر؛ شتر بسیار پشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سهم معبر؛ تیر بسیار پر و ناپیراسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تیر بسیار پر. (از اقرب الموارد). || غلام معبر؛ کودک مراهق...
-
ناهد
لغتنامه دهخدا
ناهد. [ هَِ ] (ع ص ) زن برآمده پستان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة). دختر نارپستان . (برهان قاطع) (آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). کنیزک پستان از جای برخاسته . (دهار). کنیزک که پستانش از جای برخاسته بود. (مهذب الاسماء). دخت...