کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرافق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرافق
لغتنامه دهخدا
مرافق . [ م َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ مرفق . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). رجوع به مرفق شود. || مرافق الدار؛ جای آب و برف انداختن و مانند آن و خلاجایها. (از منتهی الارب ). مصاب الماء و نحوها؛ آبریزگاه خانه . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || منافع. مرافق الد...
-
مرافق
لغتنامه دهخدا
مرافق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) همراه . موافق . (منتهی الارب ). آنکه در سفر همراهی کند: رافَقَه ُ؛ صاحبه فی السفر. (متن اللغة). رفیق . مصاحب . (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از مرافقة. رجوع به مرافقة شود. || در بدیع، صنعت مرافق آن است که شعری بگویند (وا...
-
جستوجو در متن
-
مرفق
لغتنامه دهخدا
مرفق . [ م ِ ف َ ] (ع اِ) مطبخ . || جای آبریز. جای برف انداختن . (ناظم الاطباء). || مبال . متوضا. آبخانه . (مهذب الاسماء). خلاجای . || کنیف . مَرغَج (در تداول مردم قزوین ). جای بول کودک در گهواره . ج ، مَرافق . رجوع به مرافق شود.
-
خوش لعاب
لغتنامه دهخدا
خوش لعاب . [ خوَش ْ / خُش ْ ل ُ / ل َ ] (ص مرکب ) خوش خلق . مقابل بدلعاب . بجوش . مرافق .
-
مرفق
لغتنامه دهخدا
مرفق . [ م ِ ف َ ] (ع اِ) متکا و مخده . مرفقة. ج ، مَرافق . (از اقرب الموارد). بالش تکیه . (دهار). رجوع به مرفقة شود.
-
عرضی
لغتنامه دهخدا
عرضی . [ ع َ ضا ] (ع اِ) نوعی از جامه . (منتهی الارب ). یکی نوع جامه . (ناظم الاطباء). || بعضی مرافق سرای و خانه . (لغت عراقی است ). (منتهی الارب ). آن چیز که در خانه موجب آسایش باشد مانند آبریز. (ناظم الاطباء).
-
توقادی
لغتنامه دهخدا
توقادی . (اِخ ) مصطفی بن احمدبن حسین ... الرومی الحنفی . ازموالی حرمین که در بروسه امر قضا را بر عهده داشت . وی در سال 1196 هَ . ق . درگذشت . او راست : تخییز المطحون در ترجمه ٔ مرافق قانون ابن سینا به زبان ترکی و در مجلد بزرگ . (از اسماء المؤلفین ج ...
-
مرفقة
لغتنامه دهخدا
مرفقة. [ م ِ ف َ ق َ ] (ع اِ) مرفق . نازبالش . (منتهی الارب ). بالشت تکیه . (دهار). متکا و مخده . ج ، مَرافق . (از اقرب الموارد) : کردی گرو دو بالش کون را برفق سیم باریش همچو حشو نهالی و مرفقه .سوزنی .
-
کهنکین
لغتنامه دهخدا
کهنکین . [ ک َ ] (ص ، اِ) به زبان محلی کرمانی به معنی مقنی و چاخو است . (حاشیه ٔ المضاف الی بدایع الازمان چ عباس اقبال ص 42). کاریزکن . چاه کن : آنچه از فروع و مرافق عمل دیوان کرمان یافت همه فنا کرد... یا به گل کار و کهنکین داد. (المضاف الی بدایع الا...
-
ارتثاث
لغتنامه دهخدا
ارتثاث . [اِ ت ِ ] (ع مص ) فراهم آوردن . (منتهی الارب ). جمع. جمع کردن . || کسی را از معرکه خسته برداشتن که هنوز زنده باشد. (منتهی الارب ). مجروح برداشتن که هنوز زنده باشد. زخم دار را از جنگ گاه بدرآوردن . خسته که در وی جان باشد از جنگ گاه برداشتن . ...
-
حواشی
لغتنامه دهخدا
حواشی . [ ح َ ] (ع اِ)ج ِ حاشیة. کرانه و اهل و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). حاشیت : اطراف و حواشی آن بنصرت دین حق ... مؤکد گشت . (کلیله و دمنه ). و خللی به اوساط و اذناب و اطراف و حواشی آن راه نتوانست یافت . (کلیله و دمنه ). حوا...
-
فواضل
لغتنامه دهخدا
فواضل . [ ف َ ض ِ ] (ع ص ، اِ) نعمتهای بزرگ و سترگ یا نیکو و خوبترین . (منتهی الارب ). بخششهای بزرگ . عطاهای نیکو. (فرهنگ فارسی معین ). بعضی از محققین نوشته اند که فواضل جمع فاضله است که صیغه ٔ اسم فاعل باشد، چون وصف فاعلیت امر متعدی است لهذا استعمال...
-
مرفق
لغتنامه دهخدا
مرفق . [ م ِ ف َ / م َ ف ِ ] (ع اِ) آرنج . (منتهی الارب ) (دهار). محل اتصال ذراع به بازو. (از اقرب الموارد). بندگاه ساعد با بازو. (از غیاث ). آرج . آرنگ . آرن . آرنج رونکک . (مهذب الاسماء). وارن . کونارنج . (یادداشت مرحوم دهخدا). المسکین (در لهجه ٔ ط...
-
حریم
لغتنامه دهخدا
حریم . [ ح َ ] (ع ص ) بازداشت کرده و حرام کرده شده که مس آن جائز نیست . چیزی که حرام باشد. چیزی که حرام باشد و دست بدان نتوان کرد. || چیزی که آنرا حمایت کنند و جنگ کنند بر آن . || (اِ) شریک . انباز. || جامه ٔ مُحرِم . || جامه ای که محرمان برکندندی و ...