کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرارت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرارت
لغتنامه دهخدا
مرارت . [ م َ رَ ] (از ع اِمص ) مرارة. تلخ شدن . رجوع به مَرارَة شود. || (اِمص ) تلخی . (غیاث اللغات ). ضد حلاوت : بداند که مرارت آن کاس و حرارت آن باس کفار را عام است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 354). || مشقت . زحمت . رنج . سختی : فروشده به همه محنت و ...
-
واژههای همآوا
-
مرارة
لغتنامه دهخدا
مرارة. [ م َ رَ ] (ع مص ) تلخ شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87) (دستورالاخوان ) (زوزنی ). تلخ گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) تلخی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به مرارت و مراره شود. || (اِ) زهره ٔ هر حیوان . (از منتهی الار...
-
مرارة
لغتنامه دهخدا
مرارة. [ م ُ رَ ] (ع اِ) واحد مرار. یک درخت مرار. (ناظم الاطباء). رجوع به مُرار شود.
-
جستوجو در متن
-
طلخی
لغتنامه دهخدا
طلخی . [ طَ ] (حامص ) تلخی . مرارت : طلخی و شیرینیش آمیخته ست کس نخورد نوش و شکر باهیون .رودکی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ).
-
خوش گذراندن
لغتنامه دهخدا
خوش گذراندن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ذَ دَ ] (مص مرکب ) تفرج کردن . گشت و گذار کردن . به عیش و عشرت و راحت و بدون مرارت و زحمت زندگی کردن . (ناظم الاطباء).
-
عفوصة
لغتنامه دهخدا
عفوصة. [ ع ُ ص َ ] (ع اِمص ) تلخی و تندی مزه . (منتهی الارب ). مرارت و قبض که بلعیدن بدانها سخت شود، و هر گاه با هم باشد «بشاعت » شود. (از اقرب الموارد). رجوع به عفص و عفصی و عفوصت شود.
-
شیرین عبارت
لغتنامه دهخدا
شیرین عبارت . [ ع ِ رَ ] (ص مرکب ) شیرین سخن . شیرین زبان . خوش بیان . شیرین گفتار : مپندار از لب شیرین عبارت که کامی حاصل آید بی مرارت . سعدی .رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
غوات
لغتنامه دهخدا
غوات . [ غ ُ ] (ع ص ، اِ) غُواة. ج ِ غاوی . (اقرب الموارد). گمراهان و نادانان و تباهکاران . رجوع به غُواة شود : بداند که مرارت آن کأس و حرارت آن بأس کافه ٔکفار را عام است ، واو چون دیگر غوات ولات هند در آن مشارک و مساهم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 127...
-
ضرور
لغتنامه دهخدا
ضرور. [ ض َ ] (ع ص ) بایسته . واجب . لازم .- ضرور بودن ؛ بایستن . دربایستن . صاحب آنندراج گوید: مخفف ضرورة و بعضی مخفف ضروری گمان برده اند بمعنی ناگزیر، و با لفظ آمدن و بودن مستعمل :گاهی به درد دشمن و گاهی به داغ دوست عمری چنین به حکم ضرور تو سوختم ...
-
مرائر
لغتنامه دهخدا
مرائر. [ م َ ءِ ] (ع اِ) مرایر. ج ِ مریرة،به معنی ریسمان تابیده و حبل مفتول است . (از متن اللغة). رجوع به مریرة و مریر شود. || ج ِ مُرَّة به معنی تلخی است . (از اقرب الموارد). رجوع به مرة شود. || ج ِ مریر، به معنی زمین خشک و خالی است . (از متن اللغة)...
-
مرارة
لغتنامه دهخدا
مرارة. [ م َ رَ ] (ع مص ) تلخ شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87) (دستورالاخوان ) (زوزنی ). تلخ گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) تلخی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به مرارت و مراره شود. || (اِ) زهره ٔ هر حیوان . (از منتهی الار...
-
تارو
لغتنامه دهخدا
تارو. (اِ) کنه باشد که بر گاو و دیگر حیوانات چسبد. (جهانگیری ). کنه باشد و آن جانوری است که بر شتر و گاو و گوسفند و امثال آن چسبد و خون ایشان را بمکد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). در جهانگیری به معنی کنه که به عربی «قراد» گویند و آن جانوری است که...
-
زاب بزرگ
لغتنامه دهخدا
زاب بزرگ . [ ب ِ ب ُ زُ] (اِخ ) یکی از رودهای کردستان است که آن را لیکوس نیز نام داده اند. صاحب تاریخ ایران باستان گوید: لیکوس را با زاب بزرگ یا علیا مطابقت داده اند رود پرآب لیکوس یا زاب در رود ایریس (شیل ایرماق ) واقع در غرب کاپادوکیه (از قسمت های ...