کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مراتع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مراتع
لغتنامه دهخدا
مراتع. [ م َ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ مَرْتَع، به معنی چراگاه .رجوع به مَرتَع شود : اشتراک در مراتع نعم و اتحاد میان صنایع و خدم محقق شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 238). نوع انسان چنان نواحی و مرابع به چشم وگوش ندیده و نشنیده و جنس وحوش به غور و نجد چنان مراعی ...
-
جستوجو در متن
-
پلهم کوتی
لغتنامه دهخدا
پلهم کوتی . [ پ َ هََ ] (اِخ ) نام یکی از مراتع و چراگاههای اشرف . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 64).
-
حق المرتع
لغتنامه دهخدا
حق المرتع. [ ح َق ْ قُل ْ م َ ت َ ](ع اِ مرکب ) حقی که شبانان و چوبداران بصاحبان مراتع و چراگاه ها دهند برای چرانیدن احشام خویش در آن .
-
لبوب
لغتنامه دهخدا
لبوب . [ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ لب . (منتهی الارب ) : حبوب و لبوب نضج و نما نیافت و انواع ارتفاعات در مراتع و مزارع بخس و نقصان پذیرفت . (سندبادنامه ص 122).
-
ایلخی
لغتنامه دهخدا
ایلخی . (ترکی ، اِ) رمه و گله ٔ اسبان . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چارپایانی که آنها را در صحرا برای چرا رها کنند. رمه ٔ اسب . (فرهنگ فارسی معین ). فسیله . سیله . یلخی .دسته ٔ اسبان آزاد در مراتع. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرسنگ
لغتنامه دهخدا
خرسنگ . [ خ َ س َ ] (اِخ ) نام یکی از مراتع یا یورت های دره لار است از ده های لاریجان . (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 115). نام گردنه ای است بین رودبار و لار در ایالت طهران . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
حمص
لغتنامه دهخدا
حمص . [ ح ِ ] (اِخ ) نام شهرکی است از ایالت حما که به انضمام نواحی تابعه اش قصیر و ایکی قپولی از 109 پارچه ده ترکیب یافته و قریب 50000تن جمعیت دارد. اراضی آن حاصلخیز و محصولاتش فراوان است و مراتع و جنگلهای بسیار دارد. (قاموس الاعلام ).
-
سباع
لغتنامه دهخدا
سباع . [ س ِ ] (ع اِ) درندگان مثل گرگ و شیر. (غیاث ). ج ِ سَبُع. ددان . ددگان . درندگان : نخواست که سباع و وحوش دریابند که او می بهراسد. (کلیله و دمنه ). آب و آتش و دد و سباع ودیگر موذیان در آن اثری ممکن نگردد ضیاع و سباع از خصب آن مراتع بفراخی رسیده...
-
ضباع
لغتنامه دهخدا
ضباع . [ ض ِ ] (ع اِ) ج ِ ضَبُع و ضَبْع. (منتهی الارب ) : ضباع و سباع از خصب آن مراتع بفراخی رسیده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 394). در مأوای سباع و منزل ضباع در خواب غفلت رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 159). ضباع با ثعالب مستأنس شده . (جهانگشای جوینی )...
-
فیروزجاه سیار
لغتنامه دهخدا
فیروزجاه سیار. [ هَِ س َی ْ یا ] (اِخ ) نام مراتع ییلاقی است که طایفه ٔ فیروزجاهی در آن ییلاق و قشلاق میکنند. و هر خانواده در کنار یکی از چشمه سارهای آن موقتاًساکن و به نگهداری احشام مشغول میشوند. زنان این طایفه شال پشمی و کرباس می بافند. عده ٔ آنان ...
-
اشترانکوه
لغتنامه دهخدا
اشترانکوه . [ اُ ت ُ ] (اِخ ) کوهی است در شمال غربی ناحیه ٔ بختیاری چهارلنگ متصل به غالیه کوه . ارتفاع آن بسیار و در دامنه های آن مراتع وسیعی موجود است . رجوع به ص 29 و 80 جغرافی غرب و ص 443 و 38 تاریخ مغول تألیف عباس اقبال و ماده ٔ قبل شود.
-
باندرمه
لغتنامه دهخدا
باندرمه .[ ] (اِخ ) نام قضا و ناحیه ای در ولایت خداوندگار (ترکیه ٔ فعلی ) که از طرف مشرق به قضای میخالیچ از سنجاق بروسه محدود است و مراتع آن معروف است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1221). || نام قصبه ٔ مرکز قضای باندرمه . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ...
-
بازان
لغتنامه دهخدا
بازان . (اِخ ) مرتع و مزرعه ای است از دهستان قبادی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه که در 12 هزارگزی خاور نهر آب و مجاور مزارع و مراتع مامنان و سرابیان واقع است . در زمستان سکنه ندارد و در تابستان چند خانواده از ایل قبادی برای تعلیف احشام و زراعت بدانجا می ...
-
چمندان
لغتنامه دهخدا
چمندان . [ چ َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: از مراتع مومج و قورق دیوانی و محل شکار و چراگاه ایلخی دیوان است و منبع حقیقی رودخانه ٔدلی چای نیز میباشد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 267).