کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرائی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرائی
لغتنامه دهخدا
مرائی . [ م َ ](ع اِ) ج ِ مرآة. (ناظم الاطباء). ج ِ مرآة و مراء و مرایا. (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به مرآة شود.
-
مرائی
لغتنامه دهخدا
مرائی . [ م ُ ] (ع ص ) (از «رأی ») ریاکار. (منتهی الارب ). ریاکننده . خودنما. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نیکی فروش .(یادداشت مؤلف ). متظاهر. سالوس . اهل زرق و ریا. ج ،مراؤون : مرائیان را به حطام دنیا بتوان دانست . (تاریخ بیهقی ص 523). و منافقان و ...
-
جستوجو در متن
-
مراؤون
لغتنامه دهخدا
مراؤون . [ م ُ ئو ] (ع ص ،اِ) ج ِ مُرائی . (ناظم الاطباء). رجوع به مرائی شود.
-
ظاهرساز
لغتنامه دهخدا
ظاهرساز. [ هَِ ] (نف مرکب ) مُرائی . آنکه با صور ظاهر امور مردمان را به خود جلب کند یا فریبد.
-
اهل نفاق
لغتنامه دهخدا
اهل نفاق . [ اَ ل ِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریاکار. منافق . دوروی . مرائی .
-
نیکی فروش
لغتنامه دهخدا
نیکی فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) مرائی . (یادداشت مؤلف ). متظاهر به صلاح . ریاکار : منمای و مشنوان عمل خویش را به خلق زیرا عمل نهفته ز هر چشم و گوش به نشنیده ای که پیر هریوت چه گفته است سبزی فروش شهر ز نیکی فروش به .خواجه عبداﷲ.
-
ریایی
لغتنامه دهخدا
ریایی .(ص نسبی ) ریائی . منسوب به ریا. مُرائی . (از یادداشت مؤلف ). مکار و ریاکار. (ناظم الاطباء) : خدا خدا به تو نالم ز زاهدان ریایی که عالمی بفریبند با قبا و ردایی . ؟ (از روزنامه ناله ٔ ملت ).رجوع به ریاکار شود.
-
ریاکار
لغتنامه دهخدا
ریاکار. (ص مرکب )مُرائی . (منتهی الارب ). مکار و کسی که در کارها مکر و غدر و نفاق می کند. مزور. (ناظم الاطباء). مکار. دورو. منافق . مرایی . (آنندراج ). شخصی است که همچو بازیگر حرکات و تشبیهات او را حقیقتی نیست و لقبی است از برای آنان که صورةً و ظاهرا...
-
انبان باد
لغتنامه دهخدا
انبان باد. [ اَم ْ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوستی که آنرا پرباد کرده آهنگران آتش افروزند. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). || انبانی که پر از باد باشد و خالی بود. (ناظم الاطباء). انبان تهی که بباد پر شده . (مؤید الفضلاء) : چه وزن آورد جای انبان ب...
-
خودنمای
لغتنامه دهخدا
خودنمای . [ خوَدْ / خُدْ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) شخصی را گویند که خود را بمردم وانماید. (برهان قاطع). متکبر. خودستا. (ناظم الاطباء). متظاهر. معجب . خودنما : کس از دست جور زبانها نرست وگر خودنمایست و گر خودپرست . سعدی (بوستان ).بسا خودنمایان بیهو...
-
مرئی
لغتنامه دهخدا
مرئی . [ م َئی ی ] (ع ص ) دیده شده . (غیاث اللغات ). نمایان . هویدا. هر چیزی که دیده می شود.(ناظم الاطباء). پدیدار. ظاهر. (فرهنگ فارسی معین ).- مرئی شدن ؛ مرئی گشتن . مرئی گردیدن . نمایان شدن . به چشم آمدن . ظاهر شدن . دیده شدن . رؤیت کرده شدن : مر...
-
ملامتی
لغتنامه دهخدا
ملامتی . [ م َ م َ ] (ص نسبی ) مأخوذ ازتازی ، منسوب به ملامت و سزاوار نکوهش و مستحق ملامت . (ناظم الاطباء). || پیرو فرقه ٔ ملامتیه . ملامی : ترس قدریان و رجای مرجیان صفت ملامتی بود و اندر تحت این رمزی است . (کشف المحجوب هجویری چ لنینگراد ص 74). مرائ...
-
کاسد
لغتنامه دهخدا
کاسد. [س ِ ] (ع ، ص ) ناروا. (مهذب الاسماء). مقابل روا و رائج . متاع ناروان . (منتهی الارب ). بیرواج و ناروان و کساد و بی قدر. (ناظم الاطباء). زیف . زائف : بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی . رودکی .بازار زهد کاسد، سو...
-
میکده
لغتنامه دهخدا
میکده . [ م َ / م ِ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) شرابخانه و میخانه . (ناظم الاطباء). خرابات . خانه ٔ خمار. آنجا که در آن می خورند. ماخور. حانه . خانه . حانوت . جایی که در آن شراب فروشند. (یادداشت مؤلف ) : من به بانگ مؤذنان کز میکده بانگ مرغ زندخوان آمد...