کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مذرع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مذرع
لغتنامه دهخدا
مذرع . [ م ِ رَ ] (ع اِ) زق صغیر. (متن اللغة). مشکول . مشکوله . مشکیزه . خیکچه . مشک خرد. (یادداشت مؤلف ). || واحد مذارع است . (از متن اللغة). رجوع به مذارع و نیز رجوع به مذاریع شود.
-
مذرع
لغتنامه دهخدا
مذرع . [ م ُ ذَرْ رَ ] (ع ص ) آن که مادرش اشرف از پدر وی باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه مادرش عرب باشد و پدرش غیر عرب . (از متن اللغة). || اسب سبقت برنده . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). یا اسب که به شکاری دررسیده و سوار وی بر شکار نیزه...
-
مذرع
لغتنامه دهخدا
مذرع . [ م ُ ذَرْ رِ ] (اِخ ) مردی از بنی خفاجةبن عقیل که تنی از بنی عجلان را بکشت و بدان اقرار آورد و او را به قصاص بکشتند و از آن رو او را مذرع لقب کردند. (یادداشت مؤلف ).
-
مذرع
لغتنامه دهخدا
مذرع . [ م ُ ذَرْ رِ ] (ع ص ) بارانی که به اندازه ٔ رش نم او در زمین رفته باشد. (منتهی الارب ). || خفه کننده با ذراع . (آنندراج ) (از متن اللغة). نعت فاعلی است از تذریع. رجوع به تذریع شود. || اقرارنماینده به چیزی . (آنندراج ) (از متن اللغة). رجوع به ...
-
مذرع
لغتنامه دهخدا
مذرع . [ م ُ رِ ] (ع ص ) پیماینده به ذراع . (آنندراج ). کسی که با ذراع اندازه می گیرد. (ناظم الاطباء). نعت است از اذراع : اَذْرَع َ الشی َٔ؛ قَبَضَه بالذراع . (از اقرب الموارد). || بقرة مذرع ؛ ماده گاو که صاحب گوساله گردد. که گوساله زاید. (از منتهی ا...
-
مذرع
لغتنامه دهخدا
مذرع . [ م ُذْ ذَ رِ ] (ع ص ) آنکه بیرون می آوردهر دو ذراع را از زیر جبه . (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). نعت فاعلی است از اذراع . رجوع به اذراع شود.
-
واژههای همآوا
-
مزرا
لغتنامه دهخدا
مزرا. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان موگوئی بخش آخوره شهرستان فریدن ، در 16هزارگزی غرب آخوره ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 258 تن سکنه است . آبش از قنات و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
مزرع
لغتنامه دهخدا
مزرع . [ م َ رَ ] (اِخ ) (مزرعه ) دهی است از دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند، در 37هزارگزی جنوب شرقی مرند و 7هزارگزی راه تبریز به اهر در جلگه ٔ گرمسیر واقع و دارای 665 تن سکنه است . آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات ، شغل مردمش زراعت و گله دار...
-
مزرع
لغتنامه دهخدا
مزرع . [ م َ رَ ] (ع اِ) مزرعة. مزرعه . کشت زار. کشتمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج ، مزارع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نویادم از کشته ٔ خویش آمد و هنگام درو. حافظ.در مزرع دهر آنچه کاری دروی . (؟).نگذاشت برای شاه حا...
-
جستوجو در متن
-
مذرعة
لغتنامه دهخدا
مذرعة. [ م ُذَرْ رَ ع َ ] (ع ص ) کفتار که در ذراع او خطها باشد.(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تأنیث مذرع است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مذرع شود.
-
خیکچه
لغتنامه دهخدا
خیکچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِمصغر) مصغر خیک یعنی مشک کوچک . (ناظم الاطباء). خیک خرد. ذراع . مذرع . مشکولی . (یادداشت مؤلف ). || غده ٔ زهردار در دهان مار. (یادداشت مؤلف ). || مشک کوچکی که سوار جهة برداشتن آب در زیر شکم اسب یا در کنار زین آویزان می کند. ...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَ ] (اِ) بازو، یعنی از سر دوش تا آرنج . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه مؤلف ). بازو. (فرهنگ فارسی معین ) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ سروری ). ساعد. (دهار) . بازو که به عربی عضد گویند و سر انگشت است تا آرنج . (غیاث ال...