کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آب جر
لغتنامه دهخدا
آب جر. [ ج َ ] (اِ مرکب ) جزر. مقابل مد.
-
مدة
لغتنامه دهخدا
مدة. [ م َدْ دَ ](ع اِ) به اصطلاح صرفیان ، حرف علت ساکن که حرکت ما قبلش موافق آن باشد. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). مَدّ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مد شود : بز چو آن فی ٔ و غنیمت را بدیدهمچو مقری مده را گردن کشید.دهخدا.|| علامت مد بدین صورت « __َ...
-
نظام الدین
لغتنامه دهخدا
نظام الدین . [ ن ِ مُدْ دی ](اِخ ) ابوالمعالی نصراﷲ. رجوع به ابوالمعالی شود.
-
صارم الدین
لغتنامه دهخدا
صارم الدین . [ رِ مُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به ابن دقماق شود.
-
مدی
لغتنامه دهخدا
مدی . [ م ُ ] (ص نسبی ) اهل مد. مدیست . مدپرست . رجوع به مدیست شود.
-
باب بودن
لغتنامه دهخدا
باب بودن . [ دَ ] (مص مرکب )متداول . معمول . مرسوم . مد بودن . رجوع به باب شود.
-
حسام الدین کاتی
لغتنامه دهخدا
حسام الدین کاتی . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به حسام کاتی شود.
-
حسام الدین لاجین
لغتنامه دهخدا
حسام الدین لاجین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به حسامی لاجین شود.
-
حسام الدین
لغتنامه دهخدا
حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) ابوالهیجاء شمین . رجوع به ابوالهیجاء... شود.
-
حسام الدین
لغتنامه دهخدا
حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) حاجزی رجوع به حاجزی ... شود.
-
حسام الدین
لغتنامه دهخدا
حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) علی هندی . رجوع به علی ... شود.
-
حسام الدین
لغتنامه دهخدا
حسام الدین . [ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) رازی . رجوع به حسام رازی شود.
-
نوظهور
لغتنامه دهخدا
نوظهور. [ ن َ ظُ ] (ص مرکب ) که تازه باب شده . (یادداشت مؤلف ). که به تازگی مُد و متداول شده است . که تازه معمول شده است . که طبع و چشم بدان معتاد و مأنوس نیست : مد نوظهور. کلاه نوظهور. لباس نوظهور. || بدع . بدعت . (یادداشت مؤلف ).
-
مدة
لغتنامه دهخدا
مدة. [ م َدْ دَ ] (ع اِ) یک بار کشیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). واحد مَدّ. (از اقرب الموارد). رجوع به مد شود. || قلم را یک بار در دوات فروبردن برای نوشتن . (از اقرب الموارد). || مُدَّة. رجوع به مدة شود.
-
نوباب
لغتنامه دهخدا
نوباب . [ ن َ ] (ص مرکب ) که تازه معمول شده است . (یادداشت مؤلف ). بدیع. تازه . مد روز. نوظهور.