کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدیم
لغتنامه دهخدا
مدیم . [ م َ ] (ع ص ) مکان مدیم ؛ جائی که باران دیمة بدان رسیده باشد. گویند: مکان مدیم وارض مدیمة. (از اقرب الموارد). رجوع به مدیمة شود.
-
مدیم
لغتنامه دهخدا
مدیم . [ م ُ ] (ع ص ) آنکه از بینی وی خون آید. (منتهی الارب ). راعف . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغة). || فرونشاننده ٔ جوشش دیگ به آب سرد. (آنندراج ). نعت فاعلی است از ادامة. || باران پیوسته بارنده . (آنندراج ). رجوع به ادامة شود. || مبتلا ...
-
مدیم
لغتنامه دهخدا
مدیم . [م ُ ] (اِخ ) نام چند آبادی است در زنگی آباد و قلعه عسکر کرمان . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود.
-
واژههای مشابه
-
کهنوج مدیم
لغتنامه دهخدا
کهنوج مدیم . [ ک َ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زنگی آباد است که در شهرستان کرمان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
مدیم کنار
لغتنامه دهخدا
مدیم کنار. [ م ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان در 46هزارگزی جنوب شرقی مشیز بر سر راه مادون به جعفرآباد، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 285 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه تأمین می شود. محصولش غلات و حبوبات و ش...
-
جستوجو در متن
-
مدیمة
لغتنامه دهخدا
مدیمة. [ م َ م َ ] (ع ص ) مُدیمَة. (متن اللغة). رجوع به مدیم و مدیمة شود.
-
مدیمة
لغتنامه دهخدا
مدیمة. [ م ُ م َ ] (ع ص ) ارض مدیمه ؛ زمین باران پیوسته رسیده . (منتهی الارب ). ما اصابته الدیمة. گویند: مکان مدیم و ارض مدیمة. (ازاقرب الموارد). مَدیمَة؛ زمینی که دیمة - باران آرام اما متوالی - بر آن باریده باشد. (از متن اللغة).
-
ذأم
لغتنامه دهخدا
ذأم . [ ذَءْم ْ ] (ع مص ) خرد و حقیرداشتن کسی را یا چیزی را. خوار شمردن . ذیم . حقیر داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || عیب کردن کسی یا چیزی را. عیب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بد گفتن از کسی یا چیزی . || راندن کسی را. || رسوا کردن کسی را. || لا تعدم...