کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدیر
لغتنامه دهخدا
مدیر. [ م ُ ] (ع ص ) (از «د و ر») گرداننده . آنکه می گرداند. دوردهنده . (یادداشت مؤلف ). نعت فاعلی است از اداره . رجوع به اداره شود. || در تداول ، اداره کننده . کسی که کاری را اداره می کند. مباشر. رئیس . (از ناظم الاطباء). سرکار. کارگردان . (یادداشت...
-
واژههای مشابه
-
مدیر داخلی
لغتنامه دهخدا
مدیر داخلی . [ م ُخ ِ / م ُ رِ خ ِ ] (اِ مرکب ) کسی که تصدی امور دفتری و اداری و یا مالی مؤسسه ای مطبوعاتی ، روزنامه ، مجله ، ماهنامه را به عهده دارد. مقامی دون مدیر مسئول .
-
مدیر عامل
لغتنامه دهخدا
مدیر عامل . [ م ُ م ِ / م ُ رِ م ِ ] (اِ مرکب )کسی که وظیفه ٔ کارگردانی و اداره ٔ مؤسسه ای به عهده ٔ اوست . که امور اجرائی بنگاه یا سازمان یا بنیادی را به عهده دارد و در برابر هیأت امناء مسئول است .
-
مدیر کل
لغتنامه دهخدا
مدیر کل . [ م ُ ک ُ / م ُ رِ ک ُل ل ] (اِ مرکب ) کسی که امور چند اداره ٔ وزارت خانه را به عهده دارد، مقام وی پائین تر از معاون وزارتخانه و بالاتر از رئیس است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
مدیر مسئول
لغتنامه دهخدا
مدیر مسئول . [ م ُ م َ / م ُ رِ م َ ] (اِ مرکب ) در مطبوعات ، مقام بالاتر از مدیر داخلی . آنکه مسئولیت صحت و سقم مطالب مندرج در مجله یا روزنامه را به عهده دارد.
-
خط مدیر
لغتنامه دهخدا
خط مدیر. [ خ َطْ طِ م ُ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطی است خارج شده از مرکز معدل المسیر بطرف مرکز تدویر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
مدیرکلی
لغتنامه دهخدا
مدیرکلی . [ م ُ ک ُل ْ لی ] (حامص مرکب ) مدیریت کل . مدیر کل بودن . (فرهنگ فارسی معین ). متصدی مقام مدیر کل بودن . تصدی چند اداره را به عهده داشتن .
-
مدیریت
لغتنامه دهخدا
مدیریت . [ م ُ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مدیر بودن . مدیری : مدیریت کل ، مدیریت عامل ، مدیریت دبستان . رجوع به مدیری و مدیر شود.
-
مدیری
لغتنامه دهخدا
مدیری . [ م ُ] (حامص ) مدیر بودن . مدیریت . (فرهنگ فارسی معین ).
-
قاپوچی
لغتنامه دهخدا
قاپوچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) (از قاپو ترکی + چی به معنی مدیر) . حاجب . دربان . (آنندراج ). بواب . آذن .
-
مهمانخانه دار
لغتنامه دهخدا
مهمانخانه دار. [ م ِ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) دارنده و مالک مهمانخانه . || مدیر مهمانخانه .
-
مدیره
لغتنامه دهخدا
مدیره . [ م ُ رَ / رِ ] (ع ص ) تأنیث مدیر: مدیره ٔ مدرسه ، مدیره ٔ دبستان ، هیأت مدیره . رجوع به مدیر شود.- هیأت مدیره ؛ گروهی که وظیفه ٔ تعیین خط مشی و تصویب برنامه و نظارت بر جریان امور مؤسسه یا باشگاه یا سازمان یا جمعیت یا بنیادی را به عهده د...
-
کامپان
لغتنامه دهخدا
کامپان . (اِخ ) مادام ژان لوئیز ژنت . در پاریس متولد شد (1822-1752 م .). منشی ماری آنتوانت و بعد مدیر مؤسسه ٔ لژیون دنور دکوئن گردید.