کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدوری
لغتنامه دهخدا
مدوری . [ م ُ دَوْوَ ] (حامص ) گردی . تدویر. (فرهنگ فارسی معین ). مدوربودن : رکن ها درمالیده است تا به مدوری مایل است . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
ورغن
لغتنامه دهخدا
ورغن . [ وَ غ َ ] (اِ) آماس بی درد و هر برآمدگی گرد و مدوری که در اندام آدمی پدید آید. (ناظم الاطباء). رجوع به ورغا شود.
-
سرگین گردانک
لغتنامه دهخدا
سرگین گردانک . [ س ِ گ َ ن َ ] (اِ مرکب ) جُعَل بود زیرا که از سرگین چیز مدوری سازد. (رشیدی ).
-
ولاده
لغتنامه دهخدا
ولاده . [ وِ دَ / دِ ] (اِ) چرم یا چوب مدوری را گویند که در گلوی دوک کنند تا ریسمان که رشته شود از دوک بیرون نرود، و آن را به عربی فلکه خوانند. (برهان ) (از آنندراج ) (سروری ).
-
قل دادن
لغتنامه دهخدا
قل دادن . [ ق ِ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، چیزی مدور را در زمین به حرکت درآوردن . چیز مدوری را با تکانی در سطحی به غلطیدن داشتن . مدحرجی را غلطانیدن بر سطحی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به غل خوردن و غل دادن شود.
-
قل خوردن
لغتنامه دهخدا
قل خوردن . [ ق ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، چیز مدوری بر زمینی یا سطحی غلطیدن . غلطیدن مدحرجی بر سطحی . حرکت کردن چیزی گرد بر روی زمین یا سطحی دیگر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به غل خوردن شود.
-
بریمة
لغتنامه دهخدا
بریمة. [ ب َ م َ] (ع اِ) یک قطعه از جگر شتر. || مته و مثقب نجار. (از اقرب الموارد). درفش و برماه و اره ٔ مدوری که جمجمه را بدان سوراخ کنند. (ناظم الاطباء).
-
تیله
لغتنامه دهخدا
تیله . [ ل ِ / ل َ ] (اِ) سفال شکسته ٔ خردشده . (ناظم الاطباء). خرده ٔسفال . ریزه ٔ سفال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || در تداول ؛ سنگ مدوری که بدان قمار بازند.
-
جعبه ٔ پتری
لغتنامه دهخدا
جعبه ٔ پتری . [ ج َ ب َ / ب ِ ی ِ پ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از ظروفی است که جهت کشت باکتریها بکار میرود و آن ظرف مدوری است با لبه ٔ کوتاه ودارای سرپوشی مانند خود که بر روی آن قرار داده میشود. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 151 و 152) (از لاروس ).
-
درمالیده
لغتنامه دهخدا
درمالیده . [دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مالیده . نیم گرد. دوردار. بدون تیزه : دیوار مسجد [ مسجدالحرام ] قائمه نیست و رکنها درمالیده است تا به مدوری مایل است ،که چون در مسجد نماز کنند از همه ٔ جوانب روی به خانه باید کرد. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ...
-
مدارة
لغتنامه دهخدا
مدارة. [ م ُ رَ ] (ع اِ) نوعی از دلو و آن پوست است که گرد دوخته از آن آب کش نمایند. (از منتهی الارب ). پوست عمل آورده ای که به صورت ظرف مدوری سازند و بدان آب کشند. (از اقرب الموارد). || ازار موشی . (اقرب الموارد). ازار منقش . (منتهی الارب ). ازار زرد...
-
بدیسه
لغتنامه دهخدا
بدیسه . [ ب َ س َ / س ِ ] (اِ) چرم و چوبی باشد مدور که در گلوی دوک کنند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || تخته ٔ میان سوراخ مدوری که بر سر دیرک خیمه گذارند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بادریسه ٔ خیمه . (انجمن آرا). و رجوع به بادریسه شود.
-
فرزوم
لغتنامه دهخدا
فرزوم . [ ف ُ ] (ع اِ) کنده ٔ موزه دوزان . (منتهی الارب ). چوب مدوری که کفشگران بر آن کفش دوزند و قرزوم با قاف نیز گفته اند و اهل مدینه آن را الجباءة گویند. (از اقرب الموارد). || کالبد کفشگران که بدان کفش را اندازه نمایند. (منتهی الارب ). قالب کفش . ...
-
یافیع
لغتنامه دهخدا
یافیع. [ ] (اِخ ) شهری است در قسمت زبولون . (یوشع 19:12). و گمان میبرند که همان یافا میباشد که در طرف جنوب غربی ناصره واقع است که طولش 12 قدم است و از دهلیز به محل مدوری منتهی میشود که دارای دو سوراخ میباشد که گنجایش عبور یک نفر را خواهد داشت و از آن...