کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدو
لغتنامه دهخدا
مدو. [ م ِ ] (اِ) در تداول مردم کرمان ، سوسک قهوه ای رنگ بالدار. مدوک . رجوع به مدوک شود.
-
مدو
لغتنامه دهخدا
مدو. [ م ُدْ وِن ْ ] (ع ص ) طعام مُدْو؛ طعام بسیار. (از منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
مدوک
لغتنامه دهخدا
مدوک . [ م ِ ] (اِ) درتداول مردم کرمان و فارس ، مدو. سوسک های خرمائی رنگ بالدار که در جاهای مرطوب می زیند. رجوع به مدو شود.
-
مدوی
لغتنامه دهخدا
مدوی . [ م ُدْ ] (ع ص ) مریض گرداننده . (آنندراج ). کسی و یا چیزی که بیمار میگرداند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادواء. رجوع به ادواء شود. || طعام مُدْو؛ طعام بسیار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مُدْو شود.
-
کرم زده
لغتنامه دهخدا
کرم زده . [ ک ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مُسَوَّس . مُدَوَّ. کرمو. کرم خورده . (یادداشت مؤلف ).
-
آستیاژ
لغتنامه دهخدا
آستیاژ. (اِخ ) اَستیاژ. آسپاداس . نام آخرین پادشاه مِدو او را داریوش در 549 ق .م . از پادشاهی خلع کرد. ازدهاک . (دمشقی ). آزی دهاک . اژدهاک . اژدها. اژدرها. ده آک . ضحاک . ضحاک ماران . و رجوع به اَستیاژ و آک شود.
-
مدوی
لغتنامه دهخدا
مدوی . [ م ُ دَوْ وی ] (ع ص ) سرشیرخورنده . (منتهی الارب ). || ابر بارعد. (منتهی الارب ). سحاب مرعد. (اقرب الموارد). || امر مُدَوّ؛ کار پنهان . (منتهی الارب ). مغطی . (اقرب الموارد).
-
بتاییدن
لغتنامه دهخدا
بتاییدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) گذاشتن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان قاطع). بگذاشتن . رها کردن . صبر کردن . تاب آوردن . هشتن . (یادداشت مؤلف ). ترک کردن . (فرهنگ نظام ) (از ناظم الاطباء) : تکاپوی مردم بسود و زیان بتاو و مدو هر سوئی تازیان...
-
بی مهار
لغتنامه دهخدا
بی مهار. [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مهار) بدون افسار. که افسار ندارد. || کنایه از بی قید و بند. بی بند و بار. سرخود : چندین در معصیت مدو بچپ وراست چون شتر بی مهار و اسب بی افسار. ناصرخسرو.طلقت الابل طلاقاً؛ بی مهار شدن شتران . (از منتهی الارب ). رجو...
-
سود و زیان
لغتنامه دهخدا
سود و زیان . [دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نفع و ضرر : تکاپوی مردم بسود و زیان بتا و مدو هر سویی تازیان . ابوشکور.بدو شاد شد کشور خوزیان پر از مردم و آب و سود وزیان . فردوسی .چنین داد پاسخ کز ایرانیان مدارید باز ایچ سود و زیان . فردوسی .ومنصور [ دوان...
-
تراز
لغتنامه دهخدا
تراز. [ ت َ / ت ِ ] (اِ) رشته ٔ ریسمان خام . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). رشته ٔ ریسمان خام و تار ابریشم . (انجمن آرا)(آنندراج ). ابریشم خام . (ناظم الاطباء) : به جهد گر بجهانی ز سر کوه بکوه به دود گر بدوانی ز برّ تار تراز. منوچهری .بچپ...
-
تیزرو
لغتنامه دهخدا
تیزرو. [ رَ / رُو ] (نف مرکب ) رهوار. نوند. تندرو. تیزپا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تیزگام . (آنندراج ). پرشتاب . سریع : برفت اهرمن را به افسون ببست چو بر تیزرو بارگی برنشست . فردوسی .ز پویندگان هرچه بد تیزروخورش دادشان سبزه و کاه و جو. فردوسی .پر ا...
-
ضیاءالدین
لغتنامه دهخدا
ضیاءالدین . [ ءُ دد ] (اِخ ) محمود الکابلی (حکیم )... عوفی گوید: از احداث شعرا و افاضل ائمه در غزنین بنزدیک داعی اختلاط داشتی و بمجاورت او استیناسی حاصل آمدی و این قطعه وچند رباعی بخط خود یادگار نبشته است . قطعه اینست :ایا در عالم عزّ و جلال و قدرت ا...
-
دیوار
لغتنامه دهخدا
دیوار. [ دی ] (اِ) (از: دیو + آر، علامت نسبت ). (بهار عجم ). جدار و بنائی که در اطراف خانه میگذارند و بدان وی را محصور می کنند. هرچیزی که فضای را محصور کند خواه از مصالح بنائی باشد و یا جز آن . (ناظم الاطباء). دیفال . دیوال . لاد. (یادداشت مؤلف ). ک...