کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدفوع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدفوع
لغتنامه دهخدا
مدفوع . [ م َ ] (ع ص )رانده شده . (آنندراج ). دفعشده . نعت مفعولی است از دفع. رجوع به دفع شود. || بازایستاده شده . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود. || (اِ) گه . گوه . براز. عذره . پلیدی . ککه . غائط. افکندنی . فضول معده که از مخرج خود برآید. (یا...
-
جستوجو در متن
-
مدفوعة
لغتنامه دهخدا
مدفوعة. [ م َ ع َ ] (ع ص ) تأنیث مدفوع . رجوع به مدفوع شود.
-
ککچی
لغتنامه دهخدا
ککچی . [ ک َ ] (ص مرکب ) به هندی کسی که مدفوع آدمی را جمع کند. (انجمن آرا). رجوع به ککا شود.
-
شاش بزرگ
لغتنامه دهخدا
شاش بزرگ . [ ش ِ ب ُ زُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در تداول عامه خاصه کودکان غایط و مدفوع انسان . مقابل شاش کوچک که ادرار است .
-
مستوکی
لغتنامه دهخدا
مستوکی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) ناقه که مملو از پیه شده باشد. || مشک که مملو باشد. || شکم که مدفوع آن خارج نشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاء شود.
-
خون عمل کردن
لغتنامه دهخدا
خون عمل کردن . [ ع َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خون دفع کردن . خون کار کردن . وقتی در مدفوع حیوان یاآدمی خون دیده شود گویند معده ٔ او خون عمل می کند.
-
شیرزق
لغتنامه دهخدا
شیرزق . [ زَ ] (فارسی یا نَبَطی ، اِ) مدفوع و ادرار خفّاش (شبکور). بمقدار زیاد در امکنه ای که این حیوان (خفاش ) میزید وجود دارد (شیزرق نیز آمده است ). (از دزی ج 1 ص 810) . رجوع به شیزرق شود.
-
غایط
لغتنامه دهخدا
غایط. [ ی ِ] (ع اِ) غائط. مقابل بول . براز. مدفوع . گه . گوه . ککه . پلیدی . عذره . حدث مردم . نجاست . || زمین پست فراخ و کنایه از پلیدی مردم است بدان جهت که وقت قضای حاجت به طرف زمین پست روند. (منتهی الارب ).
-
ورص
لغتنامه دهخدا
ورص . [ وَ ] (ع مص ) به یک بار بیضه نهادن مرغ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). یک بار تخم نهادن ماکیان . || یک مرتبه پیخال بسیاری انداختن ماکیان وقتی که بر روی تخم خوابیده و برخاسته . (ناظم الاطباء). || (اِ) دبوقاء یعنی عَذِرَه . غائط. ...
-
ورض
لغتنامه دهخدا
ورض .[ وَ ] (ع مص ) غائط تنک انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نازک و رقیق مدفوع انداختن . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به یک بار خایه نهادن مرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تخم نهادن ماکیان یک بار بدون دشواری و سختی . (ناظم الا...
-
تپاله
لغتنامه دهخدا
تپاله . [ ت َ ل َ / ل ِ] (اِ) سرگین و فضله ٔ گاو. (فرهنگ نظام ). سرگین گاو. (ناظم الاطباء). افکنده ٔ گاو. مدفوع گاو. آنگاه که بسرشند و خشک کنند باندازه های معلوم سوختن را. || تفاله و ثفل کنجد و جز آن . (ناظم الاطباء).
-
زبل التمساح
لغتنامه دهخدا
زبل التمساح . [ زِ لُت ْ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) مدفوع نهنگ .ابوعلی بن سینا آرد: زبل تمساح رفع سفیدی را سود دارد. (مفردات قانون ذیل زبل ). زبل نهنگ سفیدی قدیم و جدید چشم را نافع بود. (اختیارات بدیعی ذیل تسماح ).
-
کاشالوت
لغتنامه دهخدا
کاشالوت . [ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) کاشالو. شیرماهی . ماهی عنبر. عنبرماهی . حوت . جانور دریایی که گاهی بقدری بزرگ شود که طول بدنش 30 گز گردد. در زیر پوست او پرده ای ضخیم از چربی وجود دارد. چون از مدفوع خشک شده ٔ او عنبر به دست می آید که بوی خوش دارد از ...
-
مندفعه
لغتنامه دهخدا
مندفعه . [ م ُ دَ ف ِ ع َ / ع ِ ] (ع ص ) مندفعة. تأنیث مندفع. رجوع به مندفع شود.- مواد مندفعه ؛ (در طب قدیم ) عبارت بودند از پیشاب و طمث و عرق و مدفوع و امثال آنها. این استفراغات یا طبیعی بودند به مانند موادی که مذکور افتاد یا غیر طبیعی به مانند رع...