کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدری
لغتنامه دهخدا
مدری ٔ. [ م ُ رِءْ ] (ع ص ) ناقه که فرودارد شیر را و فروگذارد پستان را نزدیک ولادت . (منتهی الارب ). ماده شتری که پس از نتاج شیر وی فرودآید و پستان وی فروهشته گردد. (ناظم الاطباء).
-
مدری
لغتنامه دهخدا
مدری . [ م َ دَ ری ی / م َ دَ ] (ص نسبی ) حضری . شهرباش . مدنی . ساکن حضر. قراری . مقابل وبری به معنی بدوی و چادرنشین و بیابان باش . (یادداشت مؤلف ).
-
مدری
لغتنامه دهخدا
مدری . [ م ِ ] (اِ)تخت . (مدرس رضوی ، دیوان انوری ج 2 ص 1050 از فرهنگ فارسی معین ) : اگر چرخ را هیچ مدری بدی همانا که مدریش کسری بدی . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2354).به پنج روز ترقی به سقف او بردندچو لات و عزی اطراف تاج و مدری را.انوری (دیوان چ مدر...
-
مدری
لغتنامه دهخدا
مدری . [ م ِ را ] (ع اِ) سیخ و شاخ باریک که زنان به وی موی سر راست کنند. (منتهی الارب ). شاخ گاو و گوسفند که بدان شانه کنند. (فرهنگ خطی ). شانه . (فرهنگ فارسی معین ). مدراة. مَدریَه . مشط. (اقرب الموارد). سرخاره . (از متن اللغة). رجوع به مدراة شود. ج...
-
مدری
لغتنامه دهخدا
مدری . [ م ُ ] (ع ص ) آگاهاننده کسی را. (آنندراج ).
-
مدری
لغتنامه دهخدا
مدری .[ م ُدْ دَ ] (ع ص ) زن شانه کننده موی را. (آنندراج ). || فریب دهنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
مدراة
لغتنامه دهخدا
مدراة. [ م ِ ] (ع اِ) سرخاره . (مهذب الاسماء). مِدری ̍. (منتهی الارب ). سیخ و شاخ باریک که زنان به وی موی سر راست کنند. (آنندراج ). مدرات . ج ، مداری . رجوع به مدری شود.
-
مداری
لغتنامه دهخدا
مداری . [ م َ را ] (ع اِ) ج ِ مِدری ̍ و مِدراة و مَدریَة است . (از اقرب الموارد). رجوع به هر یک از این لغات شود.
-
مدریة
لغتنامه دهخدا
مدریة. [ م َ ی َ ] (ع اِ) شاخ . قرن . مدری . مدراة. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). ج ، مداری و مدار.
-
وبری
لغتنامه دهخدا
وبری . [ وَ ب َ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به وبر. بادیه نشین . چادرنشین . صحرانشین . مقابل مدری . بدوی . بیابان باشی . || منسوب به وبر به معنی پشم . (الانساب سمعانی ).
-
تخته قاپو
لغتنامه دهخدا
تخته قاپو. [ ت َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) دهقان . که در خانه زندگی کند. شهری . روستایی . روستانشین . حضری . قراری . شهرنشین . ساکن حضر. ساکن شهر. شهرباش . مَدَری ، مقابل بدوی و بادی و بادیه نشین .
-
مرمرین
لغتنامه دهخدا
مرمرین . [ م َ م َ ] (ص نسبی ) مرمری . منسوب به مرمر. چون مرمر. سخت سپید و درخشان : یکی چون زمردین بیرم ، دوم چون بسدین مجمرسیم چون مرمرین افسر، چهارم عنبرین مدری .منوچهری .
-
بادیه نشین
لغتنامه دهخدا
بادیه نشین . [ ی َ / ی ِ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) مردم چادرنشین صحراگرد. (ناظم الاطباء). صحرانشین . بدوی . بادی . چادرنشین . وبری . اهل وَبَر. اعرابی . (ترجمان القرآن ). مقابل تخته قاپو، حضری ، مدری ، قراری ، شهرنشین .
-
ادراء
لغتنامه دهخدا
ادراء. [ اِ ] (ع مص ) آگاهانیدن . آگاه کردن . (زوزنی ). دریابانیدن . آموزانیدن . اعلام کردن . آگاهانیدن کسی را حیله ای یا عام است . (منتهی الارب ). || فریب دادن . فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ): ادری الصید؛ فریب داد آنرا. (منتهی الارب ). || فروهشتن نا...