کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدرک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدرک
لغتنامه دهخدا
مدرک . [ م ُ رَ ] (ع مص ) ادراک . درک . (از متن اللغة). رجوع به ادراک شود.
-
مدرک
لغتنامه دهخدا
مدرک . [ م ُ رَ ](ع ص ) دریافته . یافته شده . (یادداشت مؤلف ). ادراک شده . (فرهنگ فارسی معین ). مدرک آن است که مر او را اندریابند. (جامع الحکمتین از فرهنگ فارسی معین ). نعت مفعولی است از ادراک . رجوع به ادراک شود : خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به ح...
-
مدرک
لغتنامه دهخدا
مدرک . [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابن غزوان جعفری ، از شاعران عرب قرن سوم هجری قمری است . وی در خلافت متوکل عباسی در نیشابور به زندان افتاد و در زندان اشعاری در ستایش طاهربن عبداﷲ والی خراسان سرود. مرزبانی منتخبی از اشعار او را آورده است . وی در حدود سال 240 ...
-
مدرک
لغتنامه دهخدا
مدرک . [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابن واصل بن حنظلةبن اوس الطائی ، مکنی به ابوالجنیبة از شاعران عرب قرن دوم هجری قمری است . در ایام خلافت هارون الرشید عباسی به شهرت رسید و در حدود سال 190 هَ . ق . درگذشت . او راست :تری صلحاء الناس یتخذوننی اخاً، و لسانی للئام...
-
مدرک
لغتنامه دهخدا
مدرک . [ م ُ رِ ] (اِخ ) عبداﷲ شیرازی ، متخلص به مدرک ، از تجار بوشهر و از معاصران فرصت الدوله ٔ شیرازی است . در آثار العجم اشعاری از او نقل شده است و از آن جمله :آنکه منعم می کند از عشق گر بیند جمالش دیده بگشاید به حیرت لب ببندد گفتگو را.رجوع به آثا...
-
مدرک
لغتنامه دهخدا
مدرک . [ م ُ رِ ] (ع ص ) دَرّاک . مدرکة. کثیرالادراک . (متن اللغة). فهمنده . رسنده . دریابنده . (غیاث اللغات ): رجل مدرک ؛ نیک دریابنده . (منتهی الارب ). ادراک کننده . یابنده . آنکه دریابد. نعت فاعلی است از ادراک . رجوع به ادراک شود. || بالغ. به مردی...
-
مدرک
لغتنامه دهخدا
مدرک . [م َ رَ ] (ع اِ) سند. دلیل . حجت . سند مکتوب یا دلیل ملموس و مشهودی که برای اثبات دعوی به محکمه و قاضی عرضه کنند. ج ، مدارک . نیزرجوع به مدارک شود. || مأخذ. منبع. کتاب و نوشته ای که مطلبی از آن نقل شده است . ج ، مدارک .- مدرک تحصیلی ؛ گواهی ...
-
واژههای مشابه
-
بی مدرک
لغتنامه دهخدا
بی مدرک . [ م َ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + مدرک ) بی دلیل و برهان . بدون بیّنه . رجوع به مدرک شود.
-
جستوجو در متن
-
مدرکة
لغتنامه دهخدا
مدرکة. [ م ُ رَ ک َ ] (ع ص ) تأنیث مُدرَک است . ج ، مدرکات . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مدرک و نیز رجوع به مدرکات شود.
-
عریف
لغتنامه دهخدا
عریف . [ ع ُرَ ] (اِخ ) ابن مدرک . محدث بود. (از منتهی الارب ).
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن مدرک ، مکنّی به ابومدرکة. راوی بود. رجوع به ابومدرکة شود.
-
مدرکی
لغتنامه دهخدا
مدرکی . [ م ُ رِ کی ی ](ص نسبی ) منسوب است به مدرک . (از الانساب سمعانی ).
-
ابومدرکه
لغتنامه دهخدا
ابومدرکه . [ اَ م ُرِ ک َ ] (اِخ ) علی بن مدرک . از روات است .