کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدر
لغتنامه دهخدا
مدر. [ م َ ] (ع مص ) به گل کردن . (تاج المصادر بیهقی ). به گل بیندودن . (زوزنی ). گل اندودن مکان را. (از منتهی الارب ). گل کاری کردن . (یادداشت مؤلف ). جائی را گل اندود کردن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || به کلوخ فراز کردن سوراخ و درز سنگهای...
-
مدر
لغتنامه دهخدا
مدر. [ م َ دَ ] (ع مص ) کلان شکم گردیدن . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). برآمده پهلو و کلان شکم گردیدن . (ازناظم الاطباء) (از متن اللغة). شکم گنده شدن . فهو أمدر و هی مدراء. (از متن اللغة). || (اِمص ) کلانی شکم . (منتهی الارب ). ضخم البطن . (مت...
-
مدر
لغتنامه دهخدا
مدر. [ م ُ دِرر ] (ع ص ) زنی که سخت می گرداند دوک را بنحوی که گویا از حرکت بازایستاده . (ناظم الاطباء). زن ریسنده ای که دوک نخ ریسی را با چنان شدتی می چرخاند که به نظر ساکن می نماید. مدرة. (از متن اللغة). || ناقه ٔ بسیارشیردهنده . (آنندراج ): أدرت ا...
-
مدر
لغتنامه دهخدا
مدر. [ م ُ دِرر / م ُ دِ ] (ع ص ) جاری کننده ٔ بول . (غیاث اللغات ). هر چیزی که گمیز راند و ادرار آورد. (ناظم الاطباء). مایه ٔ ادرار. هر دارو که تری و رطوبت راند. دارو که آب براند: مدر بول ، مدر طمث ، مدر حیض . (یادداشت مؤلف ). آنچه اخراج مائیه ٔ اغ...
-
جستوجو در متن
-
مدرات
لغتنامه دهخدا
مدرات . [ م ُ دِرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُدِرّ یا مُدِر. رجوع به مدر شود.
-
مدره
لغتنامه دهخدا
مدره . [ م ُ دِرْ رَ / رِ ] (ع ص ) مدرة. تأنیث مُدِرّ، به معنی آب انگیز و ادرارآور. رجوع به مدر شود.
-
مدرة
لغتنامه دهخدا
مدرة. [ م َ دَ رَ ] (ع اِ) کلوخ . (منتهی الارب ). واحد مدر، یعنی یک کلوخ و یک قطعه گل چسبان . (ناظم الاطباء). رجوع به مَدَر شود. || مدرةالرجل ؛ بلد او. (از مهذب الاسماء). رجوع به مدر شود.
-
مدرة
لغتنامه دهخدا
مدرة. [ م ُ دِرْ رَ ] (ع ص ) زنی که سخت می گرداند دوک را به نحوی که گویا از حرکت بازایستاده است . (ناظم الاطباء). رجوع به مُدِرّ شود. || تأنیث مُدِرّ. رجوع به مدر و مدره شود.
-
مبول
لغتنامه دهخدا
مبول . [ م ُب ْ وِ ] (ع ص ) کمیزاننده . (از منتهی الارب ). مدر بول . (آنندراج ). مدر و بول آورنده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون ).
-
ژابوراندی
لغتنامه دهخدا
ژابوراندی . [ ب ُ ] (فرانسوی ، اِ) گیاهی است از طایفه ٔ سداب و بومی برزیل ، معرق و مدر لعاب . (ناظم الاطباء).
-
هدة
لغتنامه دهخدا
هدة. [ هََ دَ ] (اِخ ) جایی است در مرالظهران و مدر که گل سفیدی است از آنجا به مکه حمل و نقل می کنند. (معجم البلدان ).
-
مبول
لغتنامه دهخدا
مبول . [ م ُ ب َوْ وِ ] (ع ص ) هر چیز که تحریک بول کند و مدر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
ممتدر
لغتنامه دهخدا
ممتدر. [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) کلوخ گیرنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه مَدَر (= کلوخ ) گیرد. رجوع به امتدار شود.
-
انجذان
لغتنامه دهخدا
انجذان . [ اَ ج ُ ](ع اِ) انغوزه . (ناظم الاطباء). انگدان که گیاهی است . مقاوم سموم است و جهت درد مفاصل جید و مدر حیض و مخدر آن و مدر بول و شیر و مسخن گرده و روده و جاذب وبیخ سپید آن که اشترغار نامند مقطع بلغم و ملطف اغذیه [ است ] . (منتهی الارب ). و...