کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدخل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدخل
لغتنامه دهخدا
مدخل . [ م َ خ َ ] (ع اِ) درون شو. جای درآمدن . راه درآمدن . موضع دخول . (یادداشت مؤلف ). راه دخول . محل دخول . مقابل مخرج : خرد به جنب تو خواندآفتاب را مدخل بدانچه دست و دلت بود جود را مدخل .عثمان مختاری (از فرهنگ فارسی معین ).حوضی که پیوسته آب در ...
-
مدخل
لغتنامه دهخدا
مدخل . [ م ِ خ َ ] (ع اِ) کلید. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مفتاح . (ناظم الاطباء).
-
مدخل
لغتنامه دهخدا
مدخل . [ م ُ خ َ ] (ع اِ) جای درآوردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). جای دخل کردن . (غیاث اللغات ). || (مص ) ادخال ، مقابل اخراج . (از متن اللغة). داخل گردانیدن . (از اقرب الموارد). درآوردن کسی را. (منتهی الارب ). || (ص ) داخل کرده شده . (غیاث اللغا...
-
مدخل
لغتنامه دهخدا
مدخل . [ م ُ خ ِ ] (ع ص ) آنکه داخل می کند و درمی آورد و درج می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادخال . رجوع به ادخال شود.
-
مدخل
لغتنامه دهخدا
مدخل . [ م ُ دَخ ْ خ َ ] (ع اِ) موضع دخول و درآمد. (ناظم الاطباء). جای درآمدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). || شبه غار که در آن داخل شوند. (از متن اللغة).
-
مدخل
لغتنامه دهخدا
مدخل . [ م ُدَخ ْ خ ِ ] (ع ص ) آنکه داخل می گردد. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
مدخل زدن
لغتنامه دهخدا
مدخل زدن . [ م َ خ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عام ، تخمین نمودن . (یکی بود یکی نبود جمال زاده از فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
ملیانا
لغتنامه دهخدا
ملیانا. [ م ِ ] (اِخ ) رجوع به مدخل بعد شود.
-
گنج شادآور
لغتنامه دهخدا
گنج شادآور. [ گ َ ج ِ وَ ] (اِخ ) رجوع به مدخل بعد شود.
-
کیصی
لغتنامه دهخدا
کیصی . [ ک َ صا ] (ع ص ) رجوع به مدخل قبل شود.
-
کورا
لغتنامه دهخدا
کورا. (اِخ ) نام رودخانه ای است در قفقاز. رجوع به مدخل قبل شود.
-
هیبان
لغتنامه دهخدا
هیبان . [ هََ ی ْ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به مدخل قبل شود.
-
هیلوی
لغتنامه دهخدا
هیلوی . (اِ) بازی . (برهان ). رجوع به مدخل قبل شود.