کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدحت گو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدحت گو
لغتنامه دهخدا
مدحت گو. [ م ِ ح َ ] (نف مرکب ) مداح . مدیحه گو. مدحتگر. شاعر که مدح ممدوحی کند.
-
واژههای مشابه
-
مدحت پاشا
لغتنامه دهخدا
مدحت پاشا. [ م ِ ح َ ] (اِخ ) از رجال قرن نوزدهم میلادی مملکت عثمانی ، متولد 1820 م . مدتی صدر اعظم بود. به سال 1883 م . به فرمان سلطان عبدالعزیز او را در زندان خفه کردند.
-
مدحت آرا
لغتنامه دهخدا
مدحت آرا. [ م ِ ح َ ] (نف مرکب ) مدح گستر. مدیحه سرا.
-
مدحت آرایی
لغتنامه دهخدا
مدحت آرایی . [ م ِ ح َ ] (حامص مرکب ) مدیحه سرائی : مشتری فر و عطاردفطنت است تحفه هاش از مدحت آرائی فرست .خاقانی .
-
مدحت خوان
لغتنامه دهخدا
مدحت خوان . [ م ِ ح َ خوا/ خا ] (نف مرکب ) مدیحه خوان . که مدایح شاعران را برای ممدوح یا مردم می خواند و بیان میکند : به وصف کردن او در ببارد و عنبرز طبع مدحت گوی و ز لفظ مدحت خوان .فرخی .
-
مدحت خوانی
لغتنامه دهخدا
مدحت خوانی . [ م ِ ح َ خوا / خا ](حامص مرکب ) عمل مدحت خوان . رجوع به مدحت خوان شود.
-
مدحت سرای
لغتنامه دهخدا
مدحت سرای . [ م ِح َ س َ ] (نف مرکب ) مدحت سرا. رجوع به مدحت سرا شود.
-
مدحت سرایی
لغتنامه دهخدا
مدحت سرایی . [ م ِ ح َ س َ ] (حامص مرکب ) عمل مدحت سرا. مدیحه گوئی . رجوع به مدحت سرا شود : شها در شیوه ٔ مدحت سرائی آن فسون سازم که چون ره آورد هاروت کارم درفسون خوانی .وحشی (از فرهنگ فارسی معین ).
-
مدحت نگار
لغتنامه دهخدا
مدحت نگار. [ م ِ ح َ ن ِ ] (نف مرکب ) مداح . ستایشگر. ستاینده . مدحتگر : تا حد تیغ باشد نصرت طراز ملک تا نوک کلک باشد مدحت نگار تیغ.مسعودسعد.
-
مدحت نگاری
لغتنامه دهخدا
مدحت نگاری . [ م ِ ح َ ن ِ ] (حامص مرکب )مدح . مداحی . عمل مدحت نگار. رجوع به مدحت نگار شود.
-
جستوجو در متن
-
مدح سرای
لغتنامه دهخدا
مدح سرای . [ م َس َ ] (نف مرکب ) مدحت سرای . مدیحه گو. مدحتگر. شاعر مداح . که به شعر کسی را بستاید و مدح کند : از خلقت تو مدح سرایان تو ای شاه در خانه همه روزه همی بندند آذین . فرخی .زبر او و عطاهای او همیشه بودچو تختهای عروسان سرای مدح سرای . فرخی ....
-
خوان
لغتنامه دهخدا
خوان . [ خوا / خا ] (نف مرخم )مخفف خواننده و همواره بصورت مرکب استعمال میشود.- آفرین خوان ؛ آنکه تحسین کند. آنکه آفرین گوید : نظامی چو دولت در ایوان اوشب و روزباد آفرین خوان او. نظامی .بزرگان روم آفرین خوان شدندبر آن گوهری گوهرافشان شدند. نظامی .گزی...
-
مدح گوی
لغتنامه دهخدا
مدح گوی . [ م َ ] (نف مرکب ) ستایشگر. ستاینده . مدحت گوی . مدیحه سرا. مدح گو : سوی غزنین ز پی مدح تو سازنده شوندمدح گویان زمین یمن و ملک حجاز. فرخی .شاعر که مدح گوی چنین مهتری بودبر طبع چیره باشد و بر شعر کامکار. فرخی .سوزنی مدح گوی مجلس اوکه سری داش...