کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدت کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تایلریسم
لغتنامه دهخدا
تایلریسم . [ ل ُ] (اِ) (مأخوذ از تایلر مهندس امریکائی ) تنظیم تشکیلات کارهای تولیدی بر اساس جلوگیری از اتلاف وقت ، که آنرا تشکیلات علمی کار هم گفته اند. علت این امر آن بود که میخواستند روشی بوجود آورند که مزد با محصول کار متعادل باشد چه مزد آنقدر با...
-
اجیر خاص
لغتنامه دهخدا
اجیر خاص . [ اَ رِ خاص ص ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کسی است که خود را در مدّت معین برای کار کردن تسلیم شخص دیگری کند و مستحق اجرت شود مانند چوپان . (تعریفات ). و رجوع به اجیر شود.
-
اژیاس
لغتنامه دهخدا
اژیاس . [ اُ ] (اِخ ) پادشاه اساطیری الید، و یکی از آرگِنُوت ها. وی را اصطبلی بوده است که در آن سه هزار گاو بوده و در مدت سی سال آن اصطبل پاک نشده بود و هِرکول قهرمان معروف آن را پاک کرد و این کار یکی از اعمال دوازده گانه ٔ هرکول است .
-
پنلپ
لغتنامه دهخدا
پنلپ . [ پ ِ ن ِ ل ُ ] (اِخ ) زن اولیس و مادر تلماک . وی در مدت غیبت شوی خود اولیس خواستاران بسیار را به بهانه ٔ نسیجی که در دست داشت و به اتمام آن مایل بود دفع میداد و میگفت چون این کار بپایان رسد یکی از این خواستگاران را خواهد گزید لیکن هر شب بافته...
-
لازم شدن
لغتنامه دهخدا
لازم شدن . [ زِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) واجب شدن . ضروری شدن . رجوع به کلمه ٔ لازم شود : وگر دانی که این کار فلک نیست فلکبانی ترا لازم شد ایدر. ناصرخسرو.- لازم شدن حجت و برهان و دلیل ؛ ثابت شدن آن .- لازم شدن بیع ؛ مدت خیار آن گذشتن .
-
امهال
لغتنامه دهخدا
امهال . [ اِ ] (ع مص ) زمان دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روزگار دادن . (تاریخ بیهقی ). مهلت و فرصت دادن . (غیاث اللغات ). مدت دادن . معوق گذاشتن . تمهیل کردن . تمدید مدت کردن . درنگی دادن . (یادداشت مؤلف ). ا...
-
مقاطعه کار
لغتنامه دهخدا
مقاطعه کار. [ م ُ طَ / طِ ع َ / ع ِ ] (ص مرکب ) کسی که ضمن عقد قرارداد یا پیمان یا صورت مجلس مناقصه ، انجام دادن هرگونه عمل و یا فروش کالایی را با شرایط مندرج در قرارداد یا پیمان یا صورت مجلس مناقصه در قبال مزد یا بها و به مدت معین تعهد نماید. (از تر...
-
دخل
لغتنامه دهخدا
دخل . [ دَ ] (ع اِ) درآمد. (دهار) (مهذب الاسماء). آمد. (یادداشت مؤلف ). چیزی که حاصل شود از محاصل زمین و جز آن . ضد خرج . یقال : تری الفتیان کالنخل ما یدریک ماالدخل . (منتهی الارب ). سود. فایده . نفع. عایدی . وجهی که در نتیجه ٔشغل و کاری بدست آورند....
-
طاهر مستوفی
لغتنامه دهخدا
طاهر مستوفی . [ هَِ رِ م ُ ت َ ] (اِخ ) رئیس دیوان استیفاء دربار غزنوی بود. و بعد از عزل احمدبن حسن میمندی ، بوزارت نامزد شد، اما سلطان محمود گفت : او از همه شایسته تر است ، اما او بسته ٔ کار است و من شتاب زده ، در خشم شوم ، دست و پای او از کار بشود....
-
مصابرت
لغتنامه دهخدا
مصابرت . [ م ُ ب َ / ب ِ رَ ] (از ع ، مص ) اصطبار. مصابره . مصابرة. صبر ورزیدن . صبر نمودن در کارها. (یادداشت مؤلف ). صبر کردن . (غیاث ). صبر. شکیبایی .- مصابرت کردن ؛ شکیبایی کردن . شکیب به کار بردن .- مصابرت نمودن ؛ صبر کردن . شکیبایی نشان دادن ...
-
شکوفیدن
لغتنامه دهخدا
شکوفیدن . [ ش ِ / ش ُ دَ ] (مص ) گشودن . (ناظم الاطباء) (برهان ). شکفتن . (فرهنگ فارسی معین ) : به چاره گشاده شود کار سخت به مدت شکوفد بهار از درخت . نظامی . || گشوده شدن . (ناظم الاطباء) (برهان ). || شکفته وخندان شدن : فرستاد نزدیک کاووس شاه شکوفید ...
-
لبث
لغتنامه دهخدا
لبث . [ ل َ ] (ع مص ، اِمص ) مکث . پاییدن . پای داشتن . مقابل سرعت و شتاب . درنگ . درنگی . انتظار. دیر کردن . درنگ کردن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ). مکث کردن . لباث . (منتهی الارب ). لباثة. لبیثة. (منتهی الارب ) : ابوعلی کس فرستاد و گفت ...
-
حسنة
لغتنامه دهخدا
حسنة. [ ح َ س َ ن َ ] (ع حامص ) نیکی . نیکوئی . (ترجمان عادل ). ثواب . مقابل گناه . کردار نیک . کار نیکو. کار نیک . مقابل سیئة. مزد. کار خیر. عمل خیر. نیکوکاری . بر. خوبی . ج ، حسنات : بنگر بهوا بر به چکاوک که چه گویدخیر و حسنت بادا خیرات و حسان را. ...
-
مستخدم
لغتنامه دهخدا
مستخدم . [ م ُ ت َ دَ ] (ع ص ، اِ) کسی که از او خدمت خواهند. (غیاث ) (آنندراج ). کسی که دیگری او را به خدمت گرفته باشد. (اقرب الموارد). اجیر و آنکه مزد و اجرت می گیرد برای کار کردن و خدمت نمودن . (ناظم الاطباء). رجوع به استخدام شود. || خدمتگزار. (لغا...
-
قرمزیة
لغتنامه دهخدا
قرمزیة. [ ق ِ م ِ زی ی َ ] (ع ص نسبی )(الحُمّی ...) سرخجه . سرخک . تب قرمزی مرضی است مسری و خطرناک که از میکرب ستربتوکوکس خونی ناشی میشود. انقلاب این مرض در مدت یک هفته به نهایت میرسد و بدن یکپارچه به رنگ قرمز درمی آید که در آن نقطه هائی از قرمزی روش...